1. «إن إطلاق ترتب الجزاء على الشرط في جميع الأحوال ينفي كون الشرط جزء العلّة، إلا أنه إنما ينفي النقصان الذاتي عن الشرط، لا النقصان العرضي» 1. «إن إطلاق ترتب الجزاء على الشرط في جميع الأحوال ينفي كون الشرط جزء العلّة، إلا أنه إنما ينفي النقصان الذاتي عن الشرط، لا النقصان العرضي»
شهید صدر رحمه الله از عبارت فوق چه نتیجه ای می گیرد؟ توضیح دهید.
2. «قد يقال: إن العقلاء يبنون على حجية قول اللغوي بلحاظ كل أمر و آمر، فيكون سكوت الشارع عن هذا البناء مضرّاً به، إذا لم يكن قد جعل الحجيّة لقول اللغوي» عبارت را توضیح و اشکال آن را بیان نمایید.
3. «إذا كان متعلق التكليف جامعاً بين حصتين: مقدورة و غير مقدورة، قال النائيني: إن التكليف يختص بالحصة المقدورة، و قال المحقق الثاني: ان التكليف يبقى متعلقاً بالجامع بين الحصتين» ثمره عملی بین دو قول را بیان نمایید.
4. « و یوجد اعتراضان مهمان علی الاستدلال بمفهوم الشرط فی المقام: احدهما أن الشرط فی الجملة مسوق لتحقق الشرط و فی مثل ذلک لا یثبت للجملة الشرطیة مفهوم»
اشکال مذکور در عبارت را تبیین کنید.
5. أ. برای سیره عقلائیه ی ثابت کننده صغرای حکم شرعی کلی مثالی ذکر نمایید.
ب. چرا در اعتبار این سیره، معاصریت آن با معصوم شرط نیست؟
6. در کدام یک از تواتر اجمالی و تواتر معنوی زودتر یقین حاصل می شود؟ چرا؟
7. در تفسیر از تفاسیر اخبار «من بلغ» را به همراه ثمره عملی آن بین دو بیان کنید.
8. ظهور ذاتی و موضوعی را تعریف نمایید و بیان کنید چه رابطه ای بین آن دو وجود دارد؟
9. در کدام یک از مراتب تکلیف قدرت شرط است؟ چرا؟
10. امر به ضدین به لحاظ عالم مبادی و جعل تضاد ندارد ولی به لحاظ عالم امتثال تضاد دارد. چرا؟
11. أ. مراد از شرط اتصاف و شرط ترتب چیست؟
ب. هر یک از دو شرط فوق در عالم جعل شرط چه چیزی هستند؟
مطلب
سؤالات کار عملی رشته فقه
ردیف متن سؤال
1.ثمره عقد جايز بودن يا لازم بودن قرض در کجا ظاهر مي شود؟
2.طبق نظر مشهوراگر قرض ،عقد جایز باشد؛ تعیین اجل نیز جایز خواهد بود. واگر عقد لازم باشد؛ تعیین اجل نیز لازم است.وطبق نظر مصنف کتاب حتی اگر عقد قرض،جایز باشد با استناد به حدیث نبوی «المسلمون عند شروطهم»می توان عمل به شرط اجل تعیین شده را لازم دانست
2.اگر قرض لازم باشد:اگر مدت در قرض تعیین نشده باشد مقرض می تواند بدل عین را مطالبه کند زیرا عقد قرض اقتضای این را دارد که مقترض ضامن بدل عین باشد نه ضامن خود عین یعنی در صورت عدم تحدید اجل در عقد لازم ،قرض دهنده می تواند هر زمانی که خواست بدل عین را مطالبه کند .اما اگر قرض عقد جایز باشد، قرض دهنده می تواند هر زمانی که خواست عقد را فسخ کرده وعین مال قرض داده شده را مطالبه کند البته در صورتی که عین موجود باشد.
2. « و اما عدم لزوم تحديد القرض بأجل معين فلإطلاق دليل شرعيته لکن المناسب الحكم بلزوم الاجل لأنه لو سلّم بجواز عقد القرض فذلك لا يمنع من لزوم الشرط المذكور فيه بعد ما كان مقتضى اطلاق قوله عليه السّلام: «المسلمون عند شروطهم» شاملا للشرط المذكور ضمن العقد الجائز أيضا» با توجه به عبارت چطور ممکن است عقدی جایز باشد ولی شرط در ضمن آن واجب الوفاء باشد؟
اگر قرض را عقدجایز بدانیم ودر ضمن آن تعیین اجل شرط شود در این صورت عمل به چنین شرطی لازم است زیرا اطلاق «المسلمون عند شروطهم »شامل شرطی که ضمن عقد جایز به وقوع پیوسته است نیز خواهد شد
3.فقط مفاد عبارت مشخص شده را تبيين کنيد. «اما عدم لزوم استدامة القبض فی الرهن فلانه لا يظهر من صحيحة محمد بن قيس اعتبار ذلك، و هي مجملة من الجهة المذكورة فيرجع لنفي احتمال اعتبار الاستدامة إلى اطلاق ادلة شرعية الرهن لقاعدة ان العام إذا خصص بمجمل مفهوما فيقتصر في تخصيصه على القدر المتيقن لبقاء الظهور في العموم على الحجية فيما زاد عليه بلا معارض»
اگر یک دلیل عام (که در اینجا دلیل مشروعیت رهن مورد نظراست) با دلیلی که مفهوم آن مجمل است(مثل صحیحه ی محمد بن قیس :لا رهن الا مقبوضا:رهن با قبض صحیح است)تخصیص بخورد به قدر متیقن اکتفا می کنیم ودلیل عام در غیر از قدر متیقن بدون معارض حجت خواهد بود.دلیل عام در اینجاکه دلیل مشروعیت رهن است شامل همه ی رهن ها می شود.دلیل خاص می گوید:رهن اگر قبض شد رهن است از این دلیل نمی فهمیم که قبض در لحظه ی حدوث مورد نظر است یا باید ادامه داشته باشد تا رهن صحیح باشد.چون مجمل است به قدر متیقتن که همان قبض در لحظه ی حدوث است اکتفا می کنیم یعنی به محض اینکه قبض شد رهن محقق شده است وادله ی عام مشروعیت رهن مواردی که رهن استدامه ندارد را نیز شامل می شود زیرا رهن در لحظه ی حدوث محقق شده است ونیازی به استدامه نیست.
4. فقط قسمت مشخص شده را توضیح دهید. « و اما ضمان عارية الذهب و الفضة فلموثقة اسحاق: «العارية ليس على مستعيرها ضمان الا ما كان من ذهب أو فضة فانهما مضمونان اشترطا أو لم يشترطا» ان قلت: لا بدّ من تقييد الذهب و الفضة بخصوص الدنانير و الدراهم لصحيحة عبد اللّه بن سنان: «قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: لا تضمن العارية الا ان يكون قد اشترط فيها ضمان الا الدنانير فانها مضمونة و ان لم يشترط فيها ضمانا قلت: ان التقييد المذكور ليس عرفيا لان لازمه الحمل على الفرد النادر»
اگر تقیید مذکور را بپذیریم وبگوییم که منظور از طلا ونقره در ضمان عاریه فقط درهم ودینار(سکه)می باشد در این صورت لازمه این تقیید آن است که اطلاق را حمل بر مورد نادر کنیم (عاریه ی سکه ی طلا ونقره بسیار کم اتفاق می افتد ) عرف چنین حملی را نمی پذیرد وبه خاطر یک مورد نادر مطلق را مقید نمی کند.پس ضمان عاریه طلا ونقره شامل سکه وغیر سکه می شود وضمانت چه شرط شده باشد وچه نشده باشد، مستعیر در صورت تلف شدن عاریه، ضامن است.
5. لو أوصي بالواجبات غير المالية، قيل بلزوم أخراجها من الأصل قبل الارث و استدل عليه بقوله تعالي «من بعد وصية يوصي بها أو دين» اشکال مصنف به این استدلال را بنویسید.
گفته شده واجبات غیر مالی را نیز باید از اصل مال باید خارج کرد.در این مورد گفته اند :واجبات غیر مالی دین هستند وهر دینی باید ازاصل مال خارج شود.برای اثبات صغری روایت حماد بن عیسی ذکر شده که نماز را دین می داند وبرای اثبات کبرا از آیه ی شریفه ی فوق وروایت قصه ی خثعمیه استفاده شده است .جناب مصنف بر این صغری وهر دو کبرا اشکال وارد کرده است.در مورد آیه فرموده اند :لفظ دین در این آیه ی کریمه به واجبات مالی انصراف دارد نه به واجبات غیر مالی به عبارت بهتر دین در این آیه بدهی به اشخاص است نه بدهی به خدا.به عبارتی دیگر در اینجا شک ما بین اقل واکثر است .یعنی شک می کنیم دیون مالی وغیر مالی با هم مورد نظر است یا فقط دیون مالی.آنچه که یقین داریم از اصل مال متعلق به ورثه نمی باشد دیون مالی است پس در مورد بقیه اصل برایت جاری می کنیم وبه قدر متیقن اکتفا می کنیم. قاعده ی اولیه این است که تمام اموال میت به ورثه منتقل می شود ودر اواسط آیه ،وصیه ودین(به دلیل اهمیتی که خداوند بر حق الناس قایل است) از اصل مال استثنا شده است وباید قبل از تقسیم ارث پرداخت شود.در اینجا تردید وجود دارد که آیا دیون غیر مالی هم استثنا شده است یا خیر؟احتمال داده می شود که فقط دیون مالی مورد نظ باشد نه غیر مالی.بنابراین اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال نمی شود واجبات غیر مالی را نیز از دیون حساب کرد که باید از اصل مال خارج شوند.پس استدلال در این مورد باطل است وباید به قدر متیقن اکتفا نمود.
6. « اما الاجتزاء باجازة الورثة حال حياة مورثهم فالقاعدة و ان اقتضت عدمه» دلیل قسمت مشخص شده را توضیح دهید.
طبق قاعده،اجازه ی بعد از وفات مؤثر است نه اجازه در حال حیات مورّث،زیرا در زمان حیات مورّث ،ورثه مالک اموال او نیستند وحقی در اموال او ندارند که بخواهند از حق خود بگذرند.
7. مفاد عبارت را توضیح دهید.« و اما الوقف على من ينقرض فقيل بصحته وقفا... اذ الاجماع و ان انعقد على اعتبار التأبيد و لكنه في مقابل التوقيت بمدة و لا يعلم بشموله لمثل المقام فيقتصر على القدر المتيقن بعد كون الدليل لبيا لا اطلاق فيه»
عده ای وقف بر کسانی که بعد از مدتی منقرض خواهند شد را صحیح دانسته اند ؛ زیرا اگرچه اجماع،ابدی بودن در وقف را معتبر دانسته است اما این اجماع ، مقابل مدت تعیین کردن در وقف (مثلا فردی خانه اش را به مدت یک سال وقف فقرا کند ومدت زمان وقف دقیقا مشخص شده باشد) قرار دارد ومعلوم نیست که توقیت به مدت شامل وقف بر کسانی که بعد از مدتی منقرض می شوند نیز می شود یا خیر به همین دلیل بر قدر متقین که همان توقیت به مدت در وقف است اکتفا می شود علاوه بر اینکه اجماع یک دلیل لبی وغیر لفظی است واطلاقی ندارد.پس در غیر از قدر متیقن،به عمومات (الوقوف تکون...)استناد می شود.
8. کیفیت جمع میان دو روایت ذیل را بیان کرده و نتیجه را در اعتبار قبض بنویسید.
الف: الهبة لا تکون ابدا هبة حتی یقبضها
ب: الهبة جائزة قبضت أو لم¬تقبض قسمت أو لم¬تقسم
در روایت دوم کامه ی جایز چه به لزوم تفسیر شود وچه به صحت نتیجه ای یکی است در این روایت هبه قبل از تحقق قبض صحیح دانسته شده است وعمل به آن لازم است در روایت اول قبض شرط تحقق هبه است بنابراین این دو روایت قابل جمع نیستند وتعارض کرده وساقط می شوند.بنابراین به اصل عملی استصحاب عدم ترتب اثر متمسک می شویم.(آثاری که بر هبه مترتب است قبل از ایجاب وقبول نبود بعد از ایجاب وقبول هم نیست مگر اینکه قبض صورت بگیرد)
عده ای گفته اند آیه شریفه ی « آوفوا بالعقود...» روایت دوم را تأیید می کند وآن را مقدم می دارد.جناب مصنف می فرماید :این آیه دلالت می کند بر اینکه هبه قبل از قبض لازم است واین مفهوم با مفاد هر دو روایت مخالف است ونمی توان با آن یک روایت را بر دیگری ترجیح داد.به عبارتی دیگر با مفاد آیه امکان ترجیح وجود ندارد (زیرا مخالف مفاد دوروایت است) وبا چیزی که بخواهیم یک روایت را بر دیگری ترجیح دهیم مفاد آیه ذکر شده نیست . در نتیجه هیچ مرجحی وجود ندارد وهردو روایت ساقط می شوند.و با به اصل عمل کنیم.
موفق باشید
جزوه شیعه شناسی و پاسخ به شبهات جلد دوم
تالیف علی اصغر رضوانی
1. با توجه به بحث ضرورت دین:
- تعریف برگزیده دین (از دیدگاه صاحب کتاب ) را بنویسید. (ص13)
دين، عبارت است از مجموعة معارف اعتقادي و برنامههاي عملي (احكام و اخلاق) كه از جانب خداوند برا ی هدایت بشر مقرر گردیده و از طريق عقل و وحي، به بشر ابلاغ شده است.
- برهان هدایت عامه بر ضرورت دین را بنویسید. (ص14)
خداوند به هر موجودی راه رسیدن به غایت مطلوب را نشان داده است. ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی... دین جلوه هدایت الهی در مورد بشر است که راه رسیدن او به غایت مطلوبش را به او می نمایاند. از مطالعة آيات قرآن به دست ميآيد كه دين نوعي هدايت است. چنان كه ميفرمايد: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[17].
اگر از جانب من هدايتي براي شما آمد، پس آن كس كه هدايت مرا پيروي كند، بر آنان بيمي نيست و نه آنان محزون خواهند بود.
نيز در جاي ديگر ميفرمايد: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُّ وَ لايَشْقى»[18].
مقصود از هدايت در اين دو آية شريفه كه از آيات مربوط به خلقت حضرت آدم ـ عليه السلام ـ و خروج او از بهشت و هبوط به زمين ميباشد، هدايت غريزي و حتي هدايت عقلي نيست، بلكه هدايتي مراد است كه از طريق وحي تشريعي به حضرت آدم ـ عليه السلام ـ و نسل او خواهد رسيد.هدایت بشر را بر عهده دارد.
- برهان فلاسفه بر ضرورت دین را بنویسید. (ص20)
فلاسفة اسلامي، ضرورت دين و نبوت را براساس نيازمندي حيات اجتماعي بشر به قانوني كامل و عادلانه تبيين كردهاند، برهان آنان به گونهاي كه ابن سينا در كتاب «اشارات» آورده و محقق طوسي ـ رحمة الله عليه ـ در «شرح اشارات» تبيين كرده است، از مقدمات زير تشكيل ميگردد:
1. انسان به تنهايي نميتواند به نيازهاي زندگي خود پاسخ گويد، بلكه در حل مشكلات زندگي به مشاركت و همكاري ديگران نياز دارد.
2. در زندگي اجتماعي، براي تعيين حدود وظايف و حقوق افراد، وجود قانون، امري ضروري است.
3. تدوين قانون توسط مردم، زمينهساز نزاع و اختلاف است، و از سوي ديگر چنين قانوني از ضمانت اجرايي لازم برخوردار نيست، زيرا انسان طبعاً از اطاعت ديگران گريزان است.
4. بدين جهت قانونگذار بايد از ويژگياي برخوردار باشد كه او را از ديگران ممتاز، زمينه اطاعت از او را مطبوع و معقول سازد.
5. پيامبران الهي ـ عليهم السلام ـ از چنين امتيازي برخوردارند، زيرا آنان با معجزه، دعوي نبوت خود را اثبات ميكنند، و اطاعت از آنان كه فرستادگان خداوند ـ كه آفريدگار و پروردگار بشر است ـ به حكم عقل، لازم است.
6. امتياز ديگري كه قوانين آسماني بر قوانين بشري دارد اين است كه دين، عمل به قوانين را امري مقدس ميشمارد، و براي عمل به احكام ديني وعدة ثواب، و در برابر مخالفت با آن وعيد عقاب ميدهد. و اين امر در التزام افراد به قوانين نقش اثر گذار و تعيين كننده دارد.
7. در دين، ايمان و معرفت خداوند و انجام يك رشته فرايض ديني مقرر گرديده است كه بدون شك التزام جامعه به اين امور نقش مهمي در پايبندي افراد به قوانين اجتماعي و رعايت حقوق ديگران دارد.
8. در نتيجه، قوانين ديني تجلي حكمت، نعمت و رحمت الهي است، و سعادت مادي و معنوي و مصالح دنيوي و اخروي انسان را تأمين ميكند.
- برهان متکلمین بر ضرورت دین را بیان نمایید. (ص21)
متكلمان اسلامي، لزوم دين و تكليف الهي را براساس قاعدة لطف، تبيين كردهاند.
مفاد قاعدة لطف، در اصطلاح متكلمان عدليه اين است كه به مقتضاي جود و حكمت خداوند، انجام دادن هر آن چه بشر را به هدف آفرينش انسان و وصول به مقام قرب الهي نزديك ميسازد، بر خداوند واجب و لازم است. اساس اين قاعدة كلامي را لزوم هماهنگي ميان فعل و فاعل (اصل سنخيت) تشكيل ميدهد.
به عبارت ديگر، لازمة كمال در ذات و صفات ذاتي خداوند، كمال در فعل و صفات افعال است. بنابراين، شأن الوهيت و ربوبيت خداوند اقتضا ميكند كه هر آن چه بشر را در نيل به غايت مطلوب او كمك ميكند، در اختيار او قرار دهد.
براساس اين قاعده، در تبيين لزوم تكليف و شريعت گفتهاند: تكليف و شريعت از دو نظر براي انسان ماية لطف است. و چون لطف، ضروري است، تكليف و شريعت نيز ضروري خواهند بود
2. با توجه به بحث نبوت:
- نبوت را تعریف کنید. (ص26)
واؤه نبوت به معنای پیامبری و نبی به معنای پیامبر است ریشه این دو واژه از نبا به معنی خبر می باشد پیامبر کسی است که خبرهای مهم اسمانی را به بشر ابلاغ می کند.
- ملازمه میان نبوت و رسالت را بیان نمایید. (ص25)
نبوت با رسالت ملازمت دارد، يعني كسي كه به مقام نبوت و پيامبري برگزيده ميشود، مقام رسالت و پيامرساني را نيز دارد. البته مقصود اين نيست كه دو واژة نبوت و رسالت يا نبي و رسول با يكديگر مترادفاند، بلكه مقصود اين است كه در اصطلاح كلامي، اين دو با يكديگر ملازماند. دليل روشن بر اين مطلب آن است كه قرآن كريم آن جا كه از نبوت عامه سخن ميگويد، گاه واژة «نبي» و گاه واژة «رسول» را به كار ميبرد. چنانكه فرموده است:
1. «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ.»[2]
2. «لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»[3]
- تفاوت نبوت و رسالت را از دیدگاههای مختلف بیان کنید. (ص27)
جنبة كلامي، ميان نبوت و رسالت تفاوتي وجود ندارد. با اين حال ظاهر كلام بر نوعي تفاوت ميان رسول و نبي دلالت ميكند، بدين جهت از ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ دربارة تفاوت آن دو سؤال شده است، و آنان تفاوت آن دو را به گونهاي كه پيش از اين يادآور شديم، بيان كردهاند.
نظرية دوم دربارة تفاوت ميان نبي و رسول ـ كه ديدگاه مشهور ميان متكلمان و مفسران اسلامي است ـ اين است كه رسول، پيامبري است كه مأمور ابلاغ پيامهاي الهي به مردم است، ولي نبي، پيامبري است كه حامل پيامهاي الهي است، خواه، مأمور به ابلاغ آنها باشد، و يا مأمور به ابلاغ آنها نباشد.[7]
بنابراين ديدگاه، نسبت ميان نبي و رسول، عموم و خصوص مطلق است؛ زيرا هر رسولي نبي هم هست، ولي هر نبيي، رسول نيست، اين نظريه با آن چه ما پيش از اين يادآور شديم كه نبوت و رسالت از نظر كلامي با يكديگر ملازمه دارند، ناسازگار است. با اين حال ميتوان گفت: مقصود از اين نظريه آن نيست كه در ميان پيامبران كساني بودهاند كه در عين اين كه حامل پيامهاي الهي بودهاند، هيچگاه مأموريت ابلاغ آن پيامها را به مردم نداشتهاند، زيرا چنين فرضي با فلسفة نبوت كه هدايت مردم است منافات دارد، بلكه مقصود اين است كه ممكن است در شرايطي، فردي داراي مقام نبوت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت نرسيده باشد، يعني به دلايلي مأموريت ابلاغ پيامهاي الهي به مردم را نداشته باشد. به عبارت ديگر، چه بسا پيامبران الهي قبل از آن كه به رسالت مبعوث شوند، مقام نبوت را داشتهاند، يعني با عالم غيب در ارتباط بوده، و معارفي نيز به آنان وحي ميشده است، اما مأمور ابلاغ آن معارف به مردم، و هدايت آنان نبودهاند. البته روشن است كه پيامبران الهي در آن زمان به عنوان پيامبر نيز شناخته نميشدند، ولي آنگاه كه مأموريت هدايت بشر را عهدهدار ميشدند، هم داراي مقام نبوت بودند، و هم مقام رسالت. و در اصطلاح كلامي، هر گاه نبوت به كار رود، همين معنا مقصود است.
- فلسفه نبوت را از دیدگاه قرآن بیان نمایید. (ص29)
1. دعوت به يكتاپرستي و مبارزه با شرك و بتپرستي. 2. داوري در اختلافات و منازعات. 3. برپايي قسط و عدل در جامعه بشري. 4. تعليم و تربيت. 5. اتمام حجت بر بشر.
- از دیدگاه امام صادق(علیهالسلام) فلسفه بعثت پیامبران چیست؟ (ص33)
از امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة فلسفه بعثت پيامبران سؤال شد، آن حضرت در پاسخ فرمود:
ما به وجود خداي حكيم عقيده داريم، خداوند جسم نيست تا انسانها با مشاهدة او، با او گفتگو كنند و راه هدايت را از او فراگيرند، و نيز همة انسانها اين شايستگي را ندارند كه از طريق وحي با خداوند ارتباط برقرار كنند. بدين جهت، بايد خداوند سفيراني داشته باشد كه آن چه خير و صلاح بشر را برآورده ميكند، به آنان بياموزند، و آنان، پيامبران الهياند
3. در بحث وحی:
کاردبردهای وحی را بیان نمایید. (ص36و37) 1. قوانين تكويني 2. ادراك غريزي 3. الهام به قلب4. القاءات شيطاني 5. وحي نبوت
- تفاوت وحی ربانی و شیطانی در چیست؟ (ص38)
کاربردهاي قرآني وحي را ميتوان به دو نوع رباني (الهي) و شيطاني تقسيم كرد. مصاديق وحي رباني در يك حقيقت اشتراك دارند، و آن عبارت است از نوعي هدايت و راهيابي الهي كه تجليات و درجات مختلف دارد، در جمادات به گونهاي است، در نبات به گونهاي ديگر كه درجة بالاتري از وحي است، و در حيوانات شديدتر و قويتر از نباتات است، و در انسان قويتر از حيوانات، چنان كه در انسانها نيز گاهي درجه عاليتري از آن براي برخي تحقق مييابد، و سرانجام «وحي نبوت» از عاليترين درجات وحي رباني و الهي است.
بنابراين، وحي نبوت با ديگر القاءات الهي تفاوت ماهوي ندارد، بلكه تفاوت آن با ديگر وحيهاي الهي تشكيكي و به لحاظ درجه و مرتبه است. اين مطلب از روايتي كه شيعه و اهل سنت از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة رؤياي صادقه نقل كردهاند نيز به دست ميآيد، چنان كه فرمودهاند: «رؤياي صادقه، جزئي از هفتاد جزوي نبوت است.»
- ویژگی وحی نبوی را نام ببرید و کوتاه توضیح دهید. (ص38 و39)
1- منشا بیررونی و الهی داردخواه بيواسطه، و يا به واسطة فرشته: اين ويژگي، وحي را از نبوغ متمايز ميسازد، زيرا نبوغ، جوشش و درخششي است كه از درون سرچشمه ميگيرد، و مقتضاي ساختمان وجودي نابغه است؛ در حالي كه وحي، از بيرون وجود پيامبر سرچشمه ميگيرد، و پيامبر متعلم است و وحي را از خدا ميآموزد.
2. استشعار و خودآگاهي : گيرندة وحي، كاملاً متوجه و آگاه است كه آن چه دريافت ميكند، از بيرون وجود او به وي ميرسد، در قرآن كريم آمده است كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام دريافت وحي از ترس اين كه مبادا آن چه را تلقي ميكند فراموش كند، هنوز جملههايي را كه تمام نشده بود، تكرار ميكرد، چنان كه ميفرمايد: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ».
با اين ويژگي، «وحي» از آن چه «الهام» ناميده ميشود، بازشناخته ميشود، زيرا در الهام چيزي از عالم غيب بر قلب و دل وارد ميشود، ولي دريافت كنندة الهام به منشأ آن توجه ندارد.
3. محتواي وحي نبوت، شريعت است
ويژگي سوم وحيِ مخصوص پيامبران، اين است كه دربردارندة شريعت است. بنابراين، اگر فرشتة وحي با فردي ارتباط داشته باشد، و حقايقي را به او تعليم نمايد و آن فرد توجه كامل به فرشتة وحي داشته باشد، ولي محتواي وحي مربوط به احكام شرعي نباشد، وحي نبوت نخواهد بود. مانند آن چه توسط جبرئيل به حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ تعليم داده شد، و به عنوان «مصحف» فاطمة زهرا ـ سلام الله عليها ـ معروف است، چنان كه در روايت آمده است كه امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة مضامين آن فرمود: «در مصحف فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مطلبي دربارة حلال و حرام نيست، بلكه حوادث آينده در آن ثبت است
- با توجه به منشأ بیرونی داشتن وحی، کدام نظریه ابطال میشود؟ توضیح دهید. (ص39)
ویژگی یاد شده فرضیه فاعلیت نفس پیامبر در پدیده ی وحی را نیز باطل می سازد زیرا پیامبر در مورد وحی نقش قابلی دارد نه نقش فاعلی . وحی از بیرون بر وجود او نازل می شود و از درون شخصیت او تراوش نمی کند چنانکه جمع میان دو نقش فاعلی و قابلی پیامبر در پیدایش وحی نبوت نیز ممکن نیست. زیرا لازمه آن اجتماع در وصف وجدان و فقدان در نفس پیامبر نسبت به یک چیز(وحی است) که اجتماع نقیضین و محال است.
-یکی از ویژگیهای وحی نبوی،محتوای آن است که شریعت میباشد،این ویژگی کدام نظریه راابطال مینماید؟ (ص41)
برخي از متفكران غربي، وحي نبوت را به وحي نفسي تفسير كردهاند؛ به اين صورت كه گفتهاند: پيامبران به خاطر انقطاع از مردم و توجه به خدا، در خلوت و تنهايي دربارة آرمانهاي عالي و بشر دوستانه ميانديشيدهاند، چنين انديشة مداوم سبب قوت يافتن قوة تخيل آنان گرديده، تا آن جا كه افكار خود را ميانديشيدند به صورت مجسم در برابر خود تصور ميكردند، و در چنين شرايطي ندايي را ميشنيدند كه آنها را فرستاده و پيامبر الهي خطاب ميكرد، و در اين حال تصويري را در برابر خود مشاهده ميكردند كه گويا او آورندة وحي الهي است. بدين طريق آن چه را از درون خود مييافتند، نازل شده از عالم غيب ميانگاشتند.
حقيقت اين نظريه كه با آب و رنگ به اصطلاح علمي بيان شده است، همان است كه منكران وحي در عصر جاهليت درباره وحي تصور ميكردند، و آن را «اَضغاثُ اَحلام»: (خوابهاي آشفته) ميناميدند، بديهي است خوابهاي آشفته مخلوق قوة تخيل انسان است كه قوة عقل را تحتالشعاع قرار داده، و فضاي ذهن را در اختيار خود ميگيرد، و امور غير واقعي را واقعي جلوه ميدهد، يا واقعيات را به گونهاي ديگر نمايش ميدهد.
لازمة اين تفسير آن است كه پيامبران را افرادي خيالباف و سست انديشه بدانيم، در حالي كه تاريخ، آنان را به عنوان افرادي خردمند و واقعنگر ميشناسد.
- نظریه روان ناخودآگاه را طرح و نقد نمایید. (ص42)
در روانكاوي جديد ثابت شده است كه انسان داراي دو روان است: روان خودآگاه، و روان ناخودآگاه.
روان خودآگاه مربوط به بخشهايي از روان است كه انسان آن را در خود احساس ميكند و از وجود آن آگاه است، و يافتههاي آن از طريق حس يا عقل يا درك وجداني حاصل ميشود، مفاهيم و احكام علمي كه انسان در حافظة خود نگهداري كرده و در مواقع خاص تداعي ميشود، مربوط به روان خودآگاه است. روان ناخودآگاه بخش ديگري از روان انسان را تشكيل ميدهد. اين بخش در مواقعي كه روان خودآگاه به دليل خواب يا بيماري و مانند آن از كار باز ميايستد، به فعاليت ميپردازد. در چنين مواقعي روان ناخودآگاه فعال ميشود، و رازهايي را كه در خود دارد، به بخش خودآگاه روان انتقال ميدهد، و اين رازها سپس به زبان جاري ميگردد.
براين اساس، وحي مربوط به بخش روان ناخودآگاه پيامبران است. و آن چه آنان به عنوان وحي و اسرار و اخبار غيبي مطرح ميكنند، در حقيقت اسراري است كه از روان ناخودآگاه آنان سرچشمه گرفته است.
بر اين تفسير دو اشكال روشن وارد است:
1. روان ناخودآگاه ـ چنان كه اشاره شد ـ در حالات غيرعادي فعاليت ميكند، در حالي كه وحي در شرايط عادي كه دستگاه عقل و حس و وجدان پيامبران فعاليت داشته، و روان خودآگاه آنان هوشيار بوده است، بر آنان نازل گرديده است، نه در حال خواب، يا بيماري يا خستگي مفرط و مانند آن.
2. پيامبران دريافتهاي خود را از عالم غيب و به عنوان وحي الهي توصيف كردهاند، بنابراين، اگر دريافتهاي آنان از روان ناخودآگاهشان سرچشمه گرفته بود، بايد آنان دست به دروغگويي زده باشند، در حالي كه به گواه تاريخ، دامن پيامبران از ارتكاب چنين عمل ناروايي پاك است.
4. در بحث نبوت و اعجاز:
- چرا خداوند معجزه را دست دروغگو نمیدهد. (ص45)
ادعای پیامبری بزرگترین ادعای معقولی است که ممکن است از بشر صادر گردد زیرا پیامبری یعنی نمایندگی ویژه از جانب خداوند و بدیهی است که چنین مقامی از عالی ترین مقامات بشری است از این رو نمی توان چنین ادعای بزرگی را بدون دلیل از کسی پذیرفت.یکی از راههای اثبات صدق ادعای پیامبری معجزه است یعنی انجام کاری که با استفاده از اسباب طبیعی نمی توان آن را انجام داد. و چون خداوند مهربان حکیم و عادل است و جز سعادت و هدایت بندگان خود را نمی خواد اگر مدعی نبوت دروغگو باشد و حقیقتاً فرستاده خدا نباشد او را به چنین قدرتی مجهز نمی کند.
- چگونه میتوان اثبات کرد که معجزه سبب غیر طبیعی دارد و مبدأ شیطانی ندارد؟ (ص45)
یکی از راههای اثبات صدق ادعای پیامبری معجزه است یعنی انجام کاری که با استفاده از اسباب طبیعی نمی توان آن را انجام داد.
زیرا با توجه به اینکه صاحب معجزه کاری انجام میدهد که سبب طبیعی ندارد معلوم می شود سبب و منشا آن غیر طبیعی است و با توجه به اینکه محتوی دعوت او پاکی و فضیلت است معلوم می شود که مبدا و منشا ظیطانی ندارد بنابراین قدرت او بر انجام معجزه صرفاً از جانب خداوند می باشد. و چون خداوند مهربان حکیم و عادل است و جز سعادت و هدایت بندگان خود را نمی خواد اگر مدعی نبوت دروغگو باشد و حقیقتاً فرستاده خدا نباشد او را به چنین قدرتی مجهز نمی کند.
- استدلال معجزه بر صدق دعوی نبوت چه نوع استدلالی است؟ (ص46)
استدلال از وجود یکی از دو شی متلازم بر وجود دیگری مانند استدلال از وجود روز بر روشنایی هوا یا استدلال از جهش برق در اسمان بر وجود رعد. کسی که ادعای نبوت میکند در حقیقت مدعی این است که با جهان غیب رابطه دارد و مورد عنایت و حمایت خاص خداوند است و لازمه چنین ادعایی است که بتواند کارهای خارق العاده که منشا الهی دارد انجام دهد بنابراین اگر او در دعوی نبوت صادق باشد باید بر انجام معجزه نیز قادر باشد زیرا این دو ملازم یکدیگرند.
- تفاوت معجزه با کرامت در چیست؟ (ص47)
معجزه به معنای کاری خارق العاده که منشا خدایی داردو به خاطر اهداف خداپسندانه انجام می شود به پیامبران اختصاص ندارد بلکه همه اولیای خاص خداوند از چنین قدرتی برخوردارند. تنها فرق میان معجزه ی پیامبران با سایر اولیای الهی همان مقرون بودن معجزه های پیامبران با دعوت نبوت یا تحدی است از این رو متکلمان اسلامی برای رعایت تفاوت میان این دو ، معجزه های اولیای الهی غیز از پیامبران را کرامت نامید.
- تفاوت معجره با سحر ساحران را بیان نمایید؟ (ص48)
قدرت روحی پیامبران و اولیای الهی جز از طریق عبادتهای شرعی صورت نمیگیرد در حالی که مرتضان و ... از هرگونه ریاضت روحی که در تقویت روح و چیره شدن آن بر عالم ماده موثر است استفاده میکنند.
عامل غیبی موثر در تحقق معجزه ها توسط پیامبران و اولیای الهی عنایت و مشیت ویژه خداوند است ولی عامل نامرئی که مرتضان و ساحران را کمک می کند شیاطین یا جن می باشند.
پیامبر و اولیای خداوند از کارهای خارق العاده جز در مسیر رضای خدا و مصالح بندگان خدا استفاده نمی کنند و هرگز آن را برای مقاصد فردی و نفسانی به کار نمی برند در حالی که دیگران تنها مصالح و مناقع خود را مدنظر دارند و ب انگیزه کسب مال و انتقام جویی و .. از کارهای خارق العاده استفاده می کنند.
5. با توجه به بحث عصمت:
- عصمت را تعریف کنید. (ص55)
عصمت و مصونيت از خطا و لغزش، يكي از شرايط نبوت است، زيرا بدون آن غرض از بعثت تحقق نميپذيرد. از اين رو، در اصل لزوم عصمت پيامبران الهي، ميان علماي اديان و مذاهب اختلافي نيست.
- مراتب عصمت را نام ببرید. (ص56) 1. مصونيت از خطا در دريافت وحي و ابلاغ آن.
2. مصونيت از مخالفت با احكام الهي در عمل.[1] 3. مصونيت از اشتباه در موضوعات و مصاديق احكام. 4. مصونيت از اشتباه در مسايل مربوط به مصالح و مفاسد اجتماعي[3] و فردي. 5. مصونيت از اشتباه در مسايل عادي زندگي فردي.
- عصمت در مرحله دریافت و اطلاع وحی را اثبات نمایید. (ص56)
عصمت در دريافت و حفظ و ابلاغ وحي، در واقع خمير ماية نبوت است و بدون آن، نبوت و ارسال پيامبران بيفايده خواهد بود. بنابراين، همان دليلي كه بر ضرورت نبوت اقامه شده است، دليل بر لزوم عصمت در تبليغ الهي نيز هست.
توضيح اين كه: در باب ضرورت نبوت،گفته شده است از آن جا كه ادراكهاي عادي انسانها، براي شناسايي كامل راه سعادت و شقاوت، كافي نيست، پس خدا بايد اين نقص و كمبود را از راه وحي و ارسال پيامبر جبران كند. در غير اين صورت،هدف از خلقت انسان ـ كه تكامل اختياري ميباشد ـ نقض ميشود، زيرا تكامل اختياري در گرو شناخت صحيح و كافي است، و آن امر نيز بدون بعثت انبياء حاصل نخواهد شد. پس اگر خداوند پيامبري بفرستد، ولي اين پيامبر در دريافت وحي يا حفظ و ابلاغ آن دچار خطا گردد، هدف از بعثت نقض خواهد شد، و اين كار با حكمت خدا منافات دارد.
- چرا پیامبران قبل و بعد از بعثت، گناه عمدی و سهوی ندارند؟ (ص57)
1. پيامبران در واقع نمايندة خداوند در رساندن پيامهاي او به مردم هستند، و اين نمايندگي به دو صورت ميتواند انجام پذيرد: يكي گفتاري و ديگري رفتاري. يعني همانگونه كه گفتار پيامبر، حاكي از دريافت وحي الهي است. رفتار او هم چنين حكايتي دارد و نشانگر آن است كه اين كار مورد رضايت و اجازه خداست. اگر پيامبر مرتكب گناه گردد، چون نمايندة خدا در بين مردم است، مردم به تصور اين كه، اين كار شايسته است آن را انجام ميدهند و به خطا ميافتند. و اين نقض غرض خدا در بعثت انبياء ميباشد. بلكه اگر پيامبر كاري بر خلاف محتواي وحي انجام دهد و تصريح كند كه اين كار من جايز نيست، باز به دليل تناقض ميان گفتار و رفتار، مردم دچار ترديد ميشوند و ميگويند: اگر اين كار نارواست پس چرا خود او كه نمايندة خداست انجام داد؟
2. بعثت انبياء، صرفاً پيام رساني نيست، بلكه پيامبران الهي مسؤوليت هدايت انسانها به سوي خدا را به عهده دارند. و هدايت تنها با بيان احكام الهي حاصل نميشود، بلكه ايمان راسخ انبياء به آن چه آوردهاند و تجلي آن در اعمال آنها در هدايت مردم نقش اساسي دارد، زيرا نقش تربيتي طرز عمل و رفتار مربي و حالتها و صفات او در افرادي كه تحت تربيت او قرار دارند، به مراتب بيشتر از گفتار اوست. چنان كه قرآن كريم ميفرمايد:
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».به تحقيق رسول خدا اسوة نيكو براي شماست.
بر اين پايه، بايد عوامل بازدارنده از گناه، به اندازهاي در پيامبر نيرومند باشد كه به كلي ازگناه به دور بوده، و از مصونيت كامل نسبت به گناه و مخالفت احكام الهي برخوردار باشد، و هيچ نقطة تاريكي در صفحة حيات او پيدا نشود.
- برای عصمت پیامبران یک آیه را با استدلال آن بیان نمایید (دلالت آن کافی است). (ص58 ص59)
1. پيامبر از روي هواي نفس سخن نميگويد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»
2. پيامبران هدايت يافتگانند، و هر كس را خدا هدايت كند گمراه نميشود: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ...» «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ».
3. منشأ ضلالت و گناه، شيطان است، و شيطان نميتواند در پيامبران نفوذ كند:«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ».
4. اطاعت از پيامبر، اطاعت از خداست، و اطاعت از خدا، با گناه قابل جمع نيست:«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ».
5. عمل پيامبر اسوه حسنه است، و گناه با اسوة حسنه بودن سازگار نيست:«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».
- آیا پیامبران در موارد عادی هم عصمت دارند؟ (ص59)
دليل بر لزوم عصمت پيامبران از امور ياد شده در مراحل ديگر عصمت، اين است كه از نظر افراد عادي كه اكثريت انسانها را تشكيل ميدهند، اشتباه در امور عادي، از خطاي در احكام دين قابل تفكيك نيست. بنابراين، اگر پيامبر در امور ياد شده دچار خطا و اشتباه گردد، آن را به احكام ديني هم سرايت ميدهند و در نتيجه، اطمينان آنان نسبت به پيامبر از دست ميرود. و اين با غرض رسالت منافات دارد. گذشته از اين، شكي نيست، پيامبري كه از هر گونه خطا ـ اعم از احكام ديني و موضوعات و مسايل عادي زندگي ـ مصون است، بهتر و بيشتر ميتواند توجه و اعتماد مردم را جلب كند تا پيامبري كه فقط از عصمت در احكام برخوردار است. و مقتضاي جود و رحمت الهي اين است كه كاملترين لطف را در حق بندگان انجام دهد.
- چگونه عصمت و اختیار پیامبران با هم قابل جمع است؟ (ص60) اختيار حالت يا صفتي است در فاعل كه به سبب آن «فعل» و «ترك» را تصور كرده و پس از يك رشته محاسبات و ملاحظات يكي از دو طرف را بر ميگزيند، يعني يا فعل را انجام ميدهد يا آن را ترك ميكند، اين نكته را نيز بايد در نظر داشته باشيم كه پس از انتخاب فعل يا ترك و ارادة قطعي نسبت به آن، طرف گزيده شده از حالت ترديد و امكان خارج شده و به سرحد لزوم و حتميت ميرسد تا آن جا كه در آن شرايط، طرف ديگر، امكان ظهور و بروز پيدا نميكند، ليكن اين حتميت و لزوم، نتيجة اختيار و ناشي از آن است، و به همين دليل با اختياري بودن «فعل» منافات ندارد.
- اگر پیامبران عصمت دارند پس چرا خداوند متعال در آیه قرآن به حضرت آدم(علیهالسلام) نسبت گناه میدهد؟ (ص63-64)
گناه، مصاديق و مراتب گوناگوني دارد كه با تفكيك آنها از يكديگر بسياري از اشتباهات و اشكالهايي كه دربارة عصمت پيامبران و اولياي خدا مطرح شده است، حل خواهد شد. اين موارد عبارتند از:
1. مخالفت با اوامر و نواهي «مولوي» كه در محدودة واجب و حرام ـ مانند دروغگويي، دزدي، ترك نماز و روزة واجب و در يك كلمه ترك واجبات، ارتكاب محرمات ـ شكل ميگيرد. و رايجترين معناي گناه همين مورد است، و دلايل عقلي و نقلي، بر عصمت پيامبران و ديگر معصومان از اين گناه دلالت دارد و در هيچ منبع و مأخذي، چنين گناهي به آنان نسبت داده نشده است.
2. انجام كاري از شخصي كه داراي مقام علمي و معنوي فوق العادهاي است، با توجه به مقام ويژة او بهتر است كه اين گونه كارها از وي صادر نشود، هر چند آن كار در مقايسه با نوع مكلفان، عملي ناشايسته به شمار نميرود. اينگونه گناه را «ترك اولي» ميگويند.
3. اعمال عبادي بندگان، هر چند به طور شايسته انجام شود، باز نسبت به مقام بزرگ خداوند و لطفها و نعمتهاي بيشمار او ناچيز و ناقص است و اساساً قابل مقايسه نيست. به همين دليل، آنان كه با عظمت خداوند آشنايي بيشتري دارند، عبادت خود را با نهايت شرمساري به پيشگاه او عرضه ميكنند و پيوسته به تقصير خويش اعتراف ميكنند.
- دلیل نبوت پیامبر اسلام(صلواتاللهعلیهوآلهوسلم) را بیان نمایید. (ص67)
جامعترين طريق اثبات نبوت فرد اين است كه مدعي پيامبري بر اثبات ادعاي خود معجزه بياورد و با منكران و مخالفان تحدي نمايد. در اين صورت، اگر آنان از مبارزه با او عاجز شوند، نبوت او ثابت خواهد شد.
در اين كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دعوي نبوت كرده است، ترديدي نيست، چنان كه ظهور معجزههاي بسيار توسط او نيز از مسلمات تاريخ است. معجزات پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دو گونه است: يكي، قرآن كريم كه معجزة علمي و جاودان است؛ و ديگري، معجزات عملي آن حضرت كه برخي از آنها در قرآن كريم و موارد ديگر در كتابهاي حديث و تاريخ نقل شده است، اينك به اختصار اين دو قسم از معجزههاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را بررسي ميكنيم، تا برهان نبوت او آشكار گردد.
- جهات اعجاز قرآن را نام ببرید و یک مورد را به دلخواه توضیح دهید. (ص69)
1. اعجاز ادبي قرآن 2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام 3. قرآن و خبرهاي غيبي 4. هماهنگي و عدم اختلاف در قرآن 5.
2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام
درك اين جنبه از اعجاز قرآن در گرو اين است كه بدانيم بخش عظيمي از آيات قرآن مربوط به معارف ديني و اصول كلي نظام زندگي بشر است كه در برگيرندة عاليترين معارف و جامعترين قوانين است، و اين در حالي است كه محيط جزيرة العرب ـ كه پيامبر در آن رشد كرده بود ـ كمترين اطلاعي از اين قبيل معارف و احكام نداشت، بلكه فرهنگ حاكم بر جامعة آن روز عربستان، فرهنگ شرك و جاهليت بود و از نظر عقل پذيرفته نيست كه فردي كه در چنان جامعهاي رشد نموده است، بتواند چنان معارف و قوانين فوقالعادهاي را عرضه نمايد. بنابراين بايد پذيرفت كه قرآن از جانب خداوند نازل گرديده است.
6. در بحث خاتمیت:
- خاتمیت را تعریف کنید. (ص75) مسلمانان، بر اين عقيده اتفاق و اجماع دارند كه پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آخرين و برترين پيامبر الهي؛ و شريعت اسلام، آخرين و كاملترين شريعت آسماني است. اين عقيده از ضروريات دين اسلام به شمار ميرود و هر كس آن را انكار كند، در حقيقت، نبوت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را انكار كرده است. قرآن كريم و احاديث معتبر اسلامي به روشني بر خاتميت دلالت ميكنند، و اعتقاد مسلمانان در باب خاتميت از اين دو منبع ديني سرچشمه ميگيرد.
- یک دلیل بر اثبات خاتمیت بیاورید. (یک آیه و یک روایت) (ص77)
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ».[4] ما تو را نفرستاديم مگر اين كه ماية رحمت براي جهانيان باشي.
حاديث مربوط به خاتميت دين به واسطة شريعت اسلام ـ به ويژه در كتب حديث شيعه ـ بسيار است. معروفترين حديث در اينباره، حديث منزلت است كه از نظر سند قطعي، و از نظر دلالت بر خاتميت نيز صراحت دارد. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين حديث نسبت علي ـ عليه السلام ـ به خود را از قبيل نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ دانسته است، و در ادامه ميفرمايد: «با اين تفاوت كه هارون پيامبر بود، ولي علي ـ عليه السلام ـ پيامبر نيست»؛ زيرا پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيامبري برگزيده نخواهد شد، چنان كه فرمود:
«اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي اِلّا اَنَّهُ لَا نَبيَّ بَعْدِي».[8]
- شبهه نهایت را مطرح و نقد نمایید. (ص76)
پاسخ شبههاي كه پيروان مسلك بهائيت مطرح كرده و گفتهاند:
«آية ياد شده بر خاتميت نبوت دلالت ميكند، نه بر خاتميت رسالت»، روشن ميشود؛ چرا كه آنها به خاتميت شريعت معتقد نيستند، و بهاييگري را شريعت جديدي ميدانند كه توسط پيشوايان اين مسلك از جانب خداوند آورده شده است.
پاسخ اين است كه براي آوردن شريعت آسماني جديد، اول بايد به مقام نبوت رسيد آنگاه به مقام رسالت، يعني نخست بايد خبر برگزيده شدن به مقام نبوت را از طريق وحي دريافت كرد، آنگاه معارف و احكام الهي را از طريق وحي به دست آورد، و در مرتبة بعد از نبوت، به مقام رسالت و ابلاغ شريعت الهي به مردم و تلاش در جهت اجراي آن پرداخت.
- ملازمه خاتمیت و کمال دین را بیان نمایید. (ص79)
خاتميت شريعت با كمال آن ملازمه دارد، زيرا اگر شريعت كاملتر امكانپذير باشد، پايان بخشيدن به شريعت، با فرض وجود قابليت آن در افراد بشر با جود و حكمت الهي سازگاري ندارد. از سوي ديگر هرگاه شريعت به كاملترين مرتبة ممكن رسيد، شريعت ديگري برتر از آن معقول نيست، و در اين صورت دين و شريعت به پايان خود ميرسد.
كمال شريعت، عبارت است از اين كه معارف و احكام شريعت در همة حوزههاي هدايت كه قلمرو نقشآفريني و كاركرد دين است، عاليترين معارف و احكام ممكن باشد.
- چگونه بین مسائل جدید و خاتمیت که ثبات و عدم تغییر در دین است،جمع میکنید؟ توضیح دهید. (ص87)
در باب خاتمیت دین همیشه جمع کردن خاتمیت و ثبات شریعت از یک سو و پاسخگو بودن دین به مسايل متغیر و متحول مطرح بوده است. جمع میان این دو از قبیل مع میان دو امر متضاد است زیرا از یک سو حیات بشر پیوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسایل جدید رخ می دهد که باید حکم دین را در مورد ان جویا شد از سوی دیگر احکام دین در عصر یا اعصار پیش از این بیان شده و پاسخگوی مسایل زمان و مکان دیگری بوده که اکنون شرایط آن به کلی ذگرگون شده است
- ارکان پویایی شریعت خاتم را نام برده و یک مورد را به دلخواه توضیح دهید. (ص89)
احکام اولیه و ثانویه- تشریع اجتهاد در اسلام- نقش کلیدی عقل در اجتهاد- ملاکات احکام و قاعده اهم و مهم- مسیولیتها و اختیارات حاکم اسلامی
احكام اوليه و ثانويه: در شريعت اسلام دو گونه قانون و حكم وجود دارد:
1. قوانين و احكام اوليه، كه مربوط به شرايط عادي و معمولي زندگي انسان هستند.
2. قوانين و احكام ثانويه، كه مربوط به شرايط اضطراري و غيرعادياند.
دستة نخست را قوانين اوليه، و دستة دوم را قوانين ثانويه مينامند. احكام ثانويه بر احكام اوليه نظارت دارند و در شرايط غيرعادي آنها را تغيير داده يا به كلي آنها را بر ميدارند. مثلاً وجوب روزه داري در ماه رمضان، از احكام اوليه است كه مربوط به شرايط عادي است؛ ليكن اگر روزهداري موجب ضرر گردد و سلامتي انسان را دچار مشكل سازد، در اين جا حكم ثانوي، يعني «قاعدة رفع ضرر» وارد عمل ميشود، و وجوب روزه را از كساني كه روزهداري، براي آنها ضرر دارد، برميدارد. و همينگونه است اگر روزهداري بر فرد ديگري ضرر وارد سازد، مانند زن باردار يا زني كه بچه شيرخوار دارد و روزه گرفتن به فرزند او ضرر ميرساند.
اين حكم در جايي كه انجام عمل عبادي موجب سختي و مشقت طاقتفرسا باشد نيز جاري است؛ زيرا كُلفت و مشقتي كه از حد معمول در انجام چنين تكاليفي بيرون است، هر چند به مرحلة ضرر رساندن به بدن نميرسد، ولي موجب حرج و سختي غير متعارف است، و در اين صورت «قاعده رفع حرج» بر حكم اولي احكام عبادي اولويت دارد و موجب ميگردد وجوب آنها از بين برود.
اين گونه احكام ثانوي در معاملات (= معاملات بالمعني الاعم در اصطلاح فقه) نيز جاري است و حكم اول را تغيير ميدهد يا به كلي آن را برميدارد.[3] براي نمونه، حكم اولية خوردن گوشت و ديگر غذاهاي مباح، حليت (حلال بودن) است، ولي اگر خوردن آن زيان جدي و مهم به بدن وارد سازد، حرام خواهد بود؛ چنان كه اگر ترك آن زيانآور باشد، و خوردن آن براي حيات انسان ضرورت پيدا كند، واجب خواهد شد. در اينجا حكم ثانوي ضرر، حكم اولي را تغيير ميدهد. و اين در حالي است كه در تمام موارد ياد شده، حكم اولي نسخ نشده و براي هميشه باقي خواهد بود.
- آیا امی بودن ملازم با بیسوادی است؟ (ص109)
اگرجه واژه امی به معنای بیسوادی است ولی درس نخواندن با بی سوادی ملازمه ندارد. زیرا هرچند روش متعارف و معمول برای کسب دانش درس خواندن است . ولی علم و دانش پیامبران الهی از طریق معمول بدست نیامده است انان کسب دانش کرده اند ولی معلم آنان خداوند بوده است و در مکتب وحی عالی ترین معارف را آموخته اند.بنابراین واژه امی نه به معنای بی سواد و نه بمعنای نخواندن و ننوشتن برای پیامبر اکرم نقض می باشد
- حکمت درس ناخواندگی پیامبر اسلام چیست؟ (ص110)
فلسفه درس نخاندگی پیامبر در سوره عنکبوت اینطور بیان شده: اگر پیامبر میتوانست درس بخواند و بنویسد این تهمت که ایاتی که بر مردم میخواند وحی الهی نیست و او انها را از پیش خود میگوید و یا از کسی آموخته است میتوانسد در اذهان مردم ایجاد شک و تردید نماید
7. در بحث امامت:
- فلسفه امامت را تبین نمایید. (ص117)
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحي تشريعي و آوردن شريعت كه با ختم نبوت پايان پذيرفته است همان فلسفه و ضرورت نبوت است. در تبیین این مطلب عناوین زیز را یادآور میشویم: تبیین فاهیم قران- داوری در منازعات- ارشاد و هدایت انسانها- اتمام حجت بر بندگان- برقراری عدل و امنیت-
- ضرورت امامت را از دیدگاه متکلمان شیعه و اهلسنت بررسی و تبین نمایید. (ص120)
از آنچه دربارة فلسفه و اهداف امامت بيان گرديد، ميتوان ضرورت آن را نيز به دست آورد؛ زيرا اهداف و آرمانهاي ياد شده از ضرورتهاي حيات دنيوي و اخروي انسان ميباشند. لزوم وجود رهبر در يك جامعه تا به حدي است كه اگر دسترسي به امام عادل امكان نداشته باشد، حتي وجود امام غيرعادل از نبودن آن بهتر است، زيرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعي و سلب امنيت همگاني منجر ميشود، كه پيآمدهاي تلخ آن به مراتب از پيآمدهاي ناگوار امام و پيشواي غير عادل بدتر است، از اين رو امام علي ـ عليه السلام ـ فرمودهاند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».[2]
ضرورت وجود امام تقريباً مورد قبول همة متكلمان اسلامي است، هر چند در اينكه اين ضرورت مقتضيات حكم عقل است يا شرع، و بشري است يا الهي، ديدگاههاي آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعي، و عدليه وجوب آن را عقلي، دانستهاند.
عدليه نيز دو دستهاند:, شيعه وجوب آن را الهي و تعيين امام را فعل خداوند، ولي معتزله وجوب آن را بشري و تعيين امام را وظيفه مسلمانان ميدانند.[3]
- چگونه با قاعده لطف میتوان وجود امام را اثبات کرد؟ (ص121)
مفاد قاعدة لطف ـ كه يكي از قواعد كلامي مورد قبول متكلمان عدليه است ـ اين است كه هر فعلي از جانب خداوند كه در سعادتمندي مكلفان مؤثر است، بدون آن كه اختيار را از آنان سلب كند، يك ضرورت و واجب عقلي است و مقتضاي عدل و حكمت خداوند ميباشد، به گونهاي كه ترك آن با عدل و حكمت خداوند سازگار نيست. و نبوت از مصاديق بارز اين قاعده است. ز ديدگاه متكلمان اماميه، امامت نيز حكم نبوت را دارد، و از مصاديق ديگر قاعدة لطف است
- از دیدگاه عقل، چگونه عصمت امام قابل اثبات است؟ (ص123) سوال ترم
الف. حفظ دين در گرو عصمت امام است. ب. لزوم تسلسل
الف. حفظ دين در گرو عصمت امام است.
چنانكه در درس گذشته بيان گرديد، مسؤوليت حفظ دين از خطر تحريف و تغيير، برعهدة امام است، چنانكه او عهدهدار هدايت ديني افراد نيز ميباشد. بديهي است انجام اين دو مسؤوليت و تحقق بخشيدن به اين دو آرمان ديني، در گرو مصونيت امام از خطا و انحراف است، به خصوص كه هدايتگري در سخن و گفتار خلاصه نميشود، بلكه تأثير عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بيشتر از گفتار او است. به همين دليل، بايد امام در فهم و بيان احكام ديني و نيز در عمل به آنها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پيروان خود را به طور صحيح هدايت كند. بديهي است اصل عقلي مزبور در مورد سومين مرتبه از عصمت ـ يعني عصمت از خطا در تشخيص مصالح و مفاسد جامعه اسلامي ـ نيز جاري است.
ب. لزوم تسلسل
يكي از جهات نيازمندي جامعه ديني به امام اين است كه مردم در شناخت دين و اجراي آن مصون از خطا نيستند. بنابراين، اگر هر گاه امام نيز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام ديگري نياز است. نقل كلام به امام دوم ميكنيم، اگر او نيز معصوم نباشد، امام ديگري لازم است. اگر رشته را ادامه دهيم، در جايي پايان نميپذيرد و به تسلسل ميانجامد، و روشن است كه تسلسل باطل است. بنابراين بايد در يك زمان، بينهايت امام وجود داشته باشد، كه امتناع آن امري بديهي است. پس نتيجه ميگيريم كه بايد امام مصون از خطا و لغزش باشد.
- با یک آیه عصمت امام را اثبات نمایید. (ص125و126)
لزوم عصمت امام را از برخي آيات قرآن نيز ميتوان استنباط كرد:
آية اول:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».[3]
از خدا، رسول خدا و پيشوايان خود اطاعت كنيد.
در اين آيه، اطاعت از «اُولِي الاَمرْ» بسان اطاعت از پيامبر خدا واجب گرديده است، بديهي است اطاعت بيقيد و شرط از كسي در صورتي جايز و واجب است، كه احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد؛ زيرا درغير اينصورت چه بسا اطاعت از او به معصيت و نافرماني خدا بيانجامد،كه حرام و ناپسند است، و هرگز خداوند گناه را نميپسندد و انجام آن را بر كسي روانميدارد.
دلالت اين آيه بر عصمت «اُولِي الْاَمر» (امامان) جاي ترديد نيست،تا آنجا كه فخرالدين رازي كه از علماي اهل سنت است نيز آن را پذيرفته و چنين گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت «اولي الامر» حكم كرده است.
2. خداوند هر كس را به طور قطع واجب الاطاعه بداند، معصوم است.
3. نتيجه اين كه: اولي الامر معصومند.
وي سپس گفته است: مقصود از اولي الامر يا عموم امت است يا بعضي از آنها. فرض دوم درست نيست، زيرا ما به بعضي امت كه معصوم باشد، دسترسي نداريم. بنابراين، فرض نخست متعين است، و آن منطبق بر اهل حل و عقد ميباشد كه اجماع آنان در مسايل، حجت ديني به شمار ميرود.[4]
سخن رازي در اين جهت كه اهل حل و عقد را مصداق اولي الامر دانسته، صحيح نيست؛ زيرا اهل حل وعقد عبارتند از عدهاي از مردم كه از نظر آگاهي و تفكر و حسن رأي بر افراد ديگر برتري دارند، واضح است كه اين برتري نسبي دليل بر عصمت آنها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آري، توافق آنها در يك مسئله از احتمال خطا در آن ميكاهد، ولي احتمال آن را به كلي از بين نميبرد، در حالي كه لزوم اطاعت بيقيد و شرط از فرد يا گروهي بر نفي هرگونه احتمال خطا (عصمت مطلقه) دلالت ميكند.
- صفات و ویژگیهای امام را از دیدگاه شیعه و اهلسنت مقایسه و بررسی نمایید. (ص128و129و133)
اهل شیعه: برتری امام بر دیگران- امامت و اعجاز-پیراستگی از عیوب جسمی و روحی- زهد و تقوا- علم و دانش امام-امامت و عصمت
اهل سنت: مجتهد در اصول و فروعدین باشد- صاحب رای و تدبیر و اشنا به امور سیاست و رهبری باشد- شجاع و عادل باشد- از سلامت جسمانی برخوردار باشد- مرد و بالغ باشد
- تفاوت شیعه و اهلسنت در انتخاب امام و جانشین بعد از پیامبر در چیست؟ دلیل هر کدام را جداگانه مطرح کنید و نظر حق را بیان نمایید(با یک دلیل). (ص135 و136 و 139) در اين كه امام چگونه تعيين ميشود، دو نظريه است:
1. نظريه شيعه، كه راه تعيين امام را منحصر در نص شرعي ميداند. يعني امامت مقامي است انتصابي و نصب امام، حق خداوند است، همانگونه كه نبوت نيز مقامي انتصابي است، و تعيين پيامبر حق و شأن خداوند است و بس.
2. نظرية مورد قبول اهل سنت، كه ميگويند: راه تعيين امام منحصر در نص شرعي نيست، زيرا امامت انتصابي نبوده و مسلمانان ميتوانند خود، امام و جانشين پيامبر را انتخاب كنند.
- آیه ولایت چگونه بر امامت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دلالت مینماید؟ (ص 143)
تفسير آيه
1. كلمة «اِنَّمَا» بر تخصيص دلالت ميكند. يعني ولايت بر مسلمانان مخصوص خدا، و پيامبر خدا و مؤمناني است كه در آيه توصيف شدهاند.
2. در مورد اين كه مقصود از ولايت چيست، دو ديدگاه وجود دارد. علماي اهل سنت آن را به معناي محبت و نصرت، و علماي شيعه آن را به معناي زعامت و رهبري دانستهاند.
3. دليل قول شيعه اين است كه اولاً: ولايت به معناي محبت و نصرت به پيامبر و عدهاي از مؤمنين اختصاص ندارد، بلكه امري عمومي است. يعني همة مؤمنين بايد دوستدار و ياور يكديگر باشند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ».[3]
ثانياً: روايات بسياري از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه آيه در شأن علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است، آنگاه كه فقيري وارد مسجد شد واز مردم كمك خواست، و كسي به او كمك نكرد، علي ـ عليه السلام ـ كه در حال ركوع بود، با دست خود به او اشاره كرد و انگشتر خويش را به او داد، سپس آيه ياد شده، بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد.[4]
4. دليل قول اهل سنت اين است كه اين آيه بين آياتي واقع شده است كه مسلمانان را از ولايت اهل كتاب نهي كرده است. بنابراين، سياق آيات قرينه است بر اين كه مقصود از ولايت در آية مورد بحث نيز محبت و نصرت ميباشد.
ليكن اين استدلال صحيح نيست، زيرا قرينة سياق دليل ظنّي است نه قطعي، و دليل ظني در جايي قابل استناد است كه دليلي بر خلاف آن نباشد. در اينجا نيز و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرينة سياق مخالف است، بنابراين، در اين صورت نميتوان به آن استناد كرد.
- آیه تبلیغ را بررسی نموده و چگونگی دلالت آن بر امامت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را تبین کنید. (ص146)
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».[7]
اي پيامبر آن چه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي، و خدا تو را از خطر مردم حفظ ميكند، به درستي كه خدا كافران را هدايت نميكند.
تفسير آيه
مفاد اين آيه شريفه آن است كه دستوري از جانب خدا بر پيامبر نازل شده بود، و پيامبر از ابلاغ آن بيمناك بود، ولي خداوند با تأكيد خاصي او را به ابلاغ آن فرمان داد و مطمئن ساخت كه در اين راه خطري متوجه او نخواهد بود. و اينكه اين دستور به قدري اهميت دارد كه تبليغ نكردن آن به منزلة تبليغ نكردن اصل رسالت است:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
بديهي است پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هيچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبليغ رسالت الهي كوتاهي نكرده است. بنابراين، ترس او از اين جهت نبوده است، آنچه در اينجا به نظر درست ميآيد اين است كه اين دستور در برگيرندة حكمي بوده كه ممكن بود به شأن و موقعيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اذهان عدهاي از مسلمانان صدمه وارد كند، يعني مشتمل بر حكمي بوده است كه در ظاهر امر در برگيرنده نفع شخصي يا قومي براي آن حضرت بوده است.
اين حكم به قرينة روايات بسيار كه در شأن نزول آيه وارد شده است، همان ولايت و رهبري علي ـ عليه السلام ـ بوده است؛ زيرا در روايات شأن نزول آمده است كه اين آيه در جريان غديرخم نازل شده است. از اينرو، ابلاغ اين حكم ميتوانست اين ذهنيت را براي برخي از مسلمانان ايجاد كند كه پيامبر نيز مانند فرمانروايان بشر است كه بستگان خود را به عنوآنجانشين خويش تعيين ميكنند، به ويژه آنكه در ميان مسلمانان عدة زيادي افراد منافق وجود داشتند كه از چنين فرصتهايي، بهترين بهرهبرداري را به نفع مقاصد خود مينمودند.
از سوي ديگر، وجود يك رهبر لايق و با كفايت براي حفظ اسلام بسيار مهم و تعيين كننده، و عدم وجود آن براي اسلام خطرساز است، از اينرو، نفي ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نكردن آن كاملاً استوار و حساب شده است.
- آیه اکمال دین چگونه بر ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دلالت دارد؟ (ص 145)
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[10]
امروز كافران از دين شما نااميد شدند پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد، امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان يك دين براي شما راضي شدم.
اين آية كريمه تصريح دارد بر اين كه در تاريخ اسلام و در عصر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روزي بوده كه در آن واقعهاي رخ داده است كه چند ويژگي داشته است:
1. كافران از اينكه بتوانند دين اسلام را از بين ببرند نااميد شدند.
2. در اين صورت، مسلمانان نبايد ازناحية خطر كافران بر دين اسلام بيمناك باشند، بلكه بايد از سنن و قوانين الهي بيمناك باشند، كه چه بسا رعايت نكردن آنها به دين آنان صدمه وارد نمايد.
3. در آن روز دين، كامل گرديد. 4. نعمت الهي بر مسلمانان به مرحلة نهايي رسيد.
5. دين اسلام با آن قانون و دستور ويژه، مورد رضايت خداوند قرار گرفت.
- حدیث منزلت را مطرح نموده و طریق استفاده آن را در بحث امامت بیان نمایید. ص157
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در موارد مختلف، از جمله در جريان غزوه تبوك، خطاب به علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«انت مِني بمنزلة هارون مِن موسي اِلا اَنهْ لا نبي بعدي».
نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ است با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود.
سند و مفاد حديث: اينروايت نيز از روايات متواتر است،[17] و از نظر اعتبارِ سند قابل ترديد نيست، بلكه سخن در مفاد آن است:
1. از نظر اهل سنت مقصود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيان علاقمندي خاص خود به علي ـ عليه السلام ـ بوده است، و اينكه او نزديكترين و محبوبترين افراد نزد اوست، همانگونه كه هارون ـ عليه السلام ـ از نزديكترين و محبوبترين افراد نزد حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بود.
2. از نظر شيعه مقصود مقام وصايت و جانشيني است، يعني همانگونه كه هارون هنگام رفتن موسي به ميقات، جانشين او گرديد، و اگر پس از موسي ـ عليه السلام ـ نيز زنده ميماند، رهبري قوم او را برعهده ميداشت، علي ـ عليه السلام ـ نيز جانشين پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، چنانكه در غزوة تبوك نيز او را جانشين خود ساخت و كارهاي خود را به او سپرد.
استدلال شيعه در وجه دلالت اين حديث بر جانشيني علي ـ عليه السلام ـ اين است كه قرآن كريم يادآور ميشود كه حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير و پشتيبان، و در امر رهبري وي را با او شريك نمايد، چنانكه ميفرمايد: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».[18]
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت،
- در حدیث یوم الدار چگونه میتوان خلافت عام حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را اثبات نمود؟ص159
وقتي آية شريفة «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ».[21] بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد، آن حضرت خويشاوندان خود را به منزل ابوطالب دعوت كرد. آنآنكه حدود چهل نفر بودند، در منزل ابوطالب گرد آمدند. پس از آنكه از آنان پذيرايي شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روي به آنان كرد و گفت: اي فرزندان عبدالمطلب، در بين عرب هيچ جواني بهتر از آن چه من براي شما آوردهام نياورده است، زيرا من چيزي را آوردهام كه خير دنيا و آخرت شما را در بردارد. خداوند مرا برانگيخته است تا شما را به سوي او فراخوانم. كدام يك از شما مرا در اينباره كمك ميكند تا وصي و جانشين من باشد؟
آنان سكوت اختيار نمودند، در اين هنگام علي ـ عليه السلام ـ برخاست و پشتيباني خود را اعلان نمود، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: او وصي و جانشين من خواهد بود، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
-با وجود این قراین و دلایل محکم چگونه و چرا خلفای سه گانه و جمعی از صحابه با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مخالفت کردند؟(ص160)
آن چه در اين حديث آمده است،خلافت علي ـ عليه السلام ـ است، نه خلافت بلافصل او. و اين با عقيدة اهل سنت نيز سازگار است، زيرا آنان علي ـ عليه السلام ـ را چهارمين خليفة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانند؛ ليكن بايد توجه داشت كه اين احتمال برخلاف ظاهر چنين خطابي است؛ چرا كه از نظر قواعد محاوره هرگاه فرمانروا يا رهبري، كسي را به عنوآنجانشين خود برگزيند مفاد آنجانشيني بلافصل است. و اگر مقصود غير از آن باشد، بايد قرينهاي متصل يا منفصل اقامه كند، چنانكه مثلاً ابوبكر بر بلافصل بودن خلافت عمر تصريح نكرد، با اين حال از نظر اهل سنت شكي در اين كه مقصود جانشيني بلافصل بوده است، وجود ندارد.
- اگر حق با حضرت امیر(علیهالسلام) بود، چرا ایشان حق خود را نگرفت؟ (ص162)
امت اسلامي در آن زمان از چند جهت دچار مخاطره بود:
يكي، از جهت قدرتهاي بزرگ خارجي چون روم و ايران، زيرا خطر آنها تا آنجا بود كه پيامبر در آخرين لحظات عمر مبارك خود سپاه اسامه را براي مقابله با حمله احتمالي سپاه روم گسيل داشت.
از سوي ديگر،خطر منافقين در داخل جامعة اسلامي يكپارچگي امت اسلامي را تهديد ميكرد.
بديهي است در چنين شرايطي اگر امام علي ـ عليه السلام ـ براي گرفتن حق خود قيام ميكرد، آتش جنگ داخلي شعلهور ميشد، و چه بسا كيان اسلام و قرآن صدمه جبران ناپذير ميديد.
از اينرو، امام علي ـ عليه السلام ـ امر مهم را فداي امر اهم كرد و راه مسالمت و سكوت را برگزيد، تا در فرصت مناسب، حقيقت را بر مسلمانان روشن سازد، چنانكه خود آن حضرت بر اين مطلب تصريح كرده است.
- آیا دلیلی وجود دارد که امامت امامان دوازدهگانه را اثبات نماید؟ (ص164)
در صحيح مسلم از جابربن سمره عبارتهاي زير از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده است:
1. اين امر پايان نميپذيرد مگر پس از دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند.
2. تا هنگامي كه دوازده خليفه از قريش رهبري ميكنند، اين دين، عزيز خواهد بود.
3. اين دين تا روز قيامت برپا است، و دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند، وجود خواهند داشت.
4. تا وقتي دوازده خليفه بر مردم ولايت دارند، امر آنان گذرا است.
5. تا وقتي دوازده خليفه از قريش بر سر كارند، اسلام عزيز است.[2]
- دلایل وجود امام زمان(علیهالسلام) را بیان کنید. (عقلی و نقلی) (ص175)
به طور كلي از دو طريق ميتوان وجود امام زمان(عج) را اثبات كرد:
1. طريق عقلي:
دليل عقلي بر لزوم وجود امام معصوم، بر وجود امام زمان(عج) دلالت ميكند؛ زيرا دليل عقلي مزبور اختصاص به زمان ويژهاي ندارد، بلكه از زمان رحلت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا قيامت را شامل ميشود، چرا كه مفاد آن بيانگر اين است كه تا وقتي تكليف هست و مكلفاني هستند كه از خطا و اشتباه مصون نيستند، بايد امام و پيشوايي معصوم وجود داشته باشد.
به عبارت ديگر: آفرينش بدون وجود انسان كامل، تفسير صحيح و خردپسندي ندارد، و به منزلة كالبد بدون روح است. و انسان كامل به مثابة قلب و روح آدميان و گهوارة حيات انسان، يعني زمين است. از اينرو، در روايات آمده است: اگر حجت خدا وجود نداشته باشد، زمين، اهل خود را در كام خود فرو ميكشد.[4]
امام علي ـ عليه السلام ـ نيز فرمودند: «زمين هرگز از حجت خدا خالي نخواهد ماند. و حجت الهي يا ظاهر است و مشهور، و يا خائف است و مستور، تا حجتها و بينات الهي باطل نگردد.
- تفاوت اعتقاد اهلسنت و شیعه در وجود امام زمان(علیهالسلام) چیست؟ (ص174)
وجود امام زمان(عج) مورد اتفاق همة شيعيان است، ولي اهل سنت در اين مورد دو دستهاند:
1. گروهي از آنان كه اكثريت را تشكيل ميدهند، بر آنند كه امام زمان فعلاً موجود نيست و قبل از قيامت به دنيا خواهد آمد.
2. جمعي ديگر در اين مسئله با شيعه هم عقيدهاند.[2]
اختلاف نظر ديگري كه در مورد امام زمان(عج) وجود دارد، اين است كه از نظر شيعه و عدهاي از علماي اهل سنت، آن حضرت از فرزندان امام حسين ـ عليه السلام ـ است، ولي عدهاي ديگر از علماي اهل سنت او را از فرزندان امام حسن ـ عليه السلام ـ دانستهاند.
منشأ اين اختلاف آن است كه در منابع حديث اهل سنت در اينباره دو حديث نقل شده است، ولي حديثي كه او را از اولاد امام حسين ـ عليه السلام ـ ميداند، مشهورتر است. با اين حال، برخي از علماي شيعه و اهل سنت، وجوهي را براي توجيه حديث ديگر نقل كردهاند.
- چرا حضرت دو غیبت داشتند؟ (ص180)
از آنجا كه چنين غيبت طولاني بدون مقدمه و آمادگي قبلي چه بسا شيعه را دچار شك و ترديد در وجود امام عصر(عج) ميساخت، ائمة طاهرين ـ عليهم السلام ـ اولاً: پيش از آن، را خاطر نشان كردهاند تا شيعيان قبل از وقوع چنين حادثة عظيمي از آن آگاه باشند.
ثانياً: از زمان امام هادي و عسكري ـ عليهما السلام ـ عملاً مسئلة غيبت امام معصوم به آزمايش گذاشته شد. چنانكه مسعودي در كتاب «اثبات الوصيه» مينويسد: «روايت شده است كه امام ابوالحسن هادي ـ عليه السلام ـ از شيعيان خود، به جز خواص شيعه ـ پنهان ميشد، و امام عسكري ـ عليه السلام ـ حتي با خواص شيعه نيز از پشت پرده سخن ميگفت مگر در اوقاتي كه ملاقاتهاي عمومي بود. فلسفة اين كار آن بود كه شيعه را با غيبت امام زمان(عج) آشنا سازد».
از اينجا ميتوان به فلسفة غيبت صغري نيز پي برد. كه همانا آماده ساختن شيعه براي غيبت طولاني امام عصر(عج) بوده است
- کیفیت غیبت حضرت و چگونگی آن را تبیین نمایید. (ص181)
1. امام عصر(عج) در ميان مردم حضور دارد، ولي آنان جسم او را نميبينند، اين نظريه از برخي احاديث نيز استفاده ميشود.
بنابراين نظريه، در مواردي كه امام مصلحت ميبيند، به اذن خداوند افرادي ميتواند وجود امام ـ عليه السلام ـ را مشاهده كنند.
2. امام عصر(عج) در ميان مردم حضور دارد و به صورت عادي زندگي ميكند، ولي آنان او را نميشناسند، اگر چه وجود او را ميبينند، اين نظريه نيز از برخي روايات استفاده ميشود.
- علت و چرایی غیبت امام زمان(علیهالسلام) را بیان نمایید. (ص183)
1. «تكليف» مبتني بر اصل «اختيار» است، يعني در صورتي ميتوان به كسي امر و نهي كرد و او را به انجام كاري تكليف كرد كه بتواند آن كار را انجام دهد يا آن را ترك نمايد. بنابراين، مكلف نمودن انسان مجبور لغو و بيهوده است.
2. امام زمان(عج)، آخرين حجت معصوم خداوند است، و اوست كه احكام الهي را به طور كامل اجرا خواهد كرد و حكومت عدل را در كل جهان برپا خواهد نمود. اين مطلبي است كه احاديث متواتر اسلامي بر آن دلالت ميكند. چنانكه پيش ازاين به آن اشاره شد.
3. سيره و روش پيامبران و رهبران الهي در معاشرت با افراد جامعه و حل و فصل امور مبتني بر روش متعارف و معمول ميان انسانها ميباشد، و استفاده از معجزه و روشهاي خارقالعاده، امري استثنايي بوده و بهرهگيري از آن به موارد ويژه اختصاص دارد؛ زيرا در غير اين صورت غرض از تكليف و هدايت و ارشاد كه آزمايش انسانها و رشد و تعالي آنان از روي اراده و اختيار خويش است، عملي نخواهد شد.
و نيز امدادهاي غيبي كه در زندگي دينداران و مؤمنان رخ داده است، در حد شايستگيها و قابليتهايي بوده است كه آنان از طريق طاعت و بندگي خدا فراهم ساخته بودند.
4. با توجه به اينكه وجود و حضور امام زمان(عج) خطري جدي براي ستمكاران و تبهكاران ميباشد، بديهي است آنان به شدت با او خصومت ورزيده، و وجود و حضورش را تحمل نكردند، و در صدد قتل و نابودي او برآيند، به همين جهت بود كه خلفاي عباسي جاسوساني را گماشته بودند تا همسران امام عسكري ـ عليه السلام ـ را زير نظر داشته باشند و از اين طريق فرزند او را شناسايي نموده و او را از سر راه خود بردارند، ولي خداوند آثار بارداري را در مادر حضرت مهدي(عج) آشكار نساخت، تا دشمنان از راز وجود او آگاه نشوند و حجت خدا باقي بماند.
- دلایل ولایت فقیه در عصر غیبت چیست؟ (ص199)
ضرورت تشکیل حکومت در جامعه از بدیهی ترین مسایل مربوط به اجتماع است. ضرورت این مسئله تا انجاست که اگر امر بین عدم حکومت یا وجود حکومت غیر صالح دایر شود دومی بر اولی مقدم است –
احکام و دستورهای اسلامی نسخ نشده است و دین اسلام اخرین دین الهی است و احکام آن تا قیامت معتبر بوده و اجرای انها مطلوب و ضروری است
در شریعت اسلامی یک سلسله احکام و قوانینی وجود دارد که اجرای انها بدون تشکیل حکومت و در اختیار داشتن ابزارها و نهادهای حکومتی امکانپذیر نیستمانند ارای خدود و تعزیرات – حفظ و نگهداری اموالو سرمایه های دولتی
اجرای احکام الهی و رسیدن به ارمانهای اسلامی وقتی امکانپذیر است که حکومت تحت نظارت و طعامت کارشناس مسایل و احکام اسلامی اداره سود و او همان فقیه هست
8. با توجه به بحث معاد:
- آثار نتایج ایمان به معاد چیست؟ (ص206)
ارامش دل و تسکین خاطر- تقوی و پاکدامنی- تعهد و احساس مسئولیت- ایمان به معاد و اینده نگری-
- بر هان حکمت و غایت را بر اثبات معاد تبیین نمایید. (ص213)
جهان، آفريده و فعل خداوند حكيم است، و فعلِ فاعلِ حكيم، بدون غايت نخواهد بود. بنابراين، جهان داراي غايت است.
و غايت[1] عبارت است از فعليت و كمالي كه متحرك به واسطة حركت به آن نايل ميگردد، و با وصول به آن از حركت باز ميايستد. مانند دانه و هستة گياه كه پس از رسيدن به آخرين مرحله فعليت و كمالِ ممكن براي آن گياه، غايت خود را بازيافته و حركت آن پايان ميپذيرد.
از سوي ديگر، وقتي به جهان طبيعت مينگريم، آن را نمايشگاه بزرگي از پديد آمدنها و فاني شدنها، و زندگيها و مرگها ميبينيم، يعني هيچ چيز حالت ثبات و قرار ندارد، بلكه يكپارچه به حركت و تغير است، و ثبات و قرارهاي آن موقت و مقطعي است، نه دايمي و نهايي. بسان ايستگاههاي ميان راه كه مقصد نهايي حركت نميباشند. بنابراين، اگر در وراي حيات اين جهآنكه بيثباتي و بيقراري بر آن حاكم است، حياتي ثابت، پايدار و لايتغير وجود نداشته باشد، هيچگاه به غايت نهايي نخواهد رسيد، و در نتيجه آفرينش اين جهان بدون غايت و بيهوده خواهد بود؛ ليكن چون آفريدگار جهان، حكيم است و فعل او بدون غايت نميباشد، بنابراين حيات دنيوي غايتي دارد كه همان حيات اخروي است.
- چگونه اخبار و گزارشات غیبی قرآن بر قیامت و وقوع آن دلالت میکند. (ص221)
برهان وفاي به وعده، تنها لزوم معاد را در مورد موحدان و صالحان، همانآنكه وعده پاداش داده شدهاند، اثبات ميكند. در اينجا برهان عقلي ديگر نظير برهان چهارم وجود دارد كه مدلول آن اعم است. تقرير آن چنين است:
1. خداوند از وقوع قيامت خبر داده است.2. خبرهاي الهي صادق و مطابق با واقع است.3. بنابراين، وقوع قيامت امري يقيني و حتمي است.
- آیا معاد جسمانی است یا روحانی؟ با یک دلیل اثبات نمایید. (ص224و225)
1. فقط معادي جسماني: در قيامت جز بدن و لذايذ و آلام بدني و حسي تحقق ندارد.
2. فقط معاد روحاني: در قيامت جز روح و لذايذ و آلام روحي و عقلي تحقق ندارد.
3. اعتقاد به هر دو معاد: در قيامت هم روح محشور ميشود و هم بدن، و علاوه بر لذايذ و آلام حسي، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز تحقق دارد.
از آنچه گفته شد، روشن ميشود كه اعتقاد به هر دو نوع معاد جسماني و روحاني مبتني بر امور زير است:
الف. حقيقت انسان را بدن مادي اوتشكيل نميدهد، بلكه حقيقت انسان عبارت است از نفس و روح او ـ كه مجرد از ماده ميباشد، ـ و با مرگ بدن به حيات خود ادامه ميدهد.
ب. در سراي آخرت بدنهاي مردگان صورتهاي پيشين خود را بازيافته، و نفس و روح آدميان كه با مرگ، از بدن قطع علاقه كرده بود، به بدنها تعلق گرفته و در نتيجه بدنهاي مرده زنده ميشوند.
ج. پاداشها و كيفرهاي اخروي منحصر در آلام و لذايذ حسي و بدني نبوده، يك رشته لذايذ و آلام كلي و عقلاني نيز تحقق مييابد.
بنابراين، كساني كه حقيقت انسان را در همان جنبة مادي و بدن او خلاصه كرده و روح را نيز امري مادي دانستهاند، معاد را منحصر در معاد جسماني ميدانند.
برعكس، آنان كه روح را واقعيتي مجرد از ماده ميدانند كه پس از مرگِ بدن همچنان به حيات خود ادامه ميدهد، ولي به تعلق دوباره آن به بدن معتقد نيستند، فقط به معاد روحاني قايل شدهاند، چنان كه اكثريت فلاسفه بر اين عقيده بودهاند.
ولي آنان كه در عين اعتقاد به تجرد نفس از ماده و بقاي آن پس از مرگ، اعادة بدن را به صورت پيشين و تعلق نفوس را به آنها پذيرفتهاند، و بر اين عقيدهاند كه در سراي ديگر علاوه بر لذايذ و آلام حسي و بدني، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز وجود دارد، به هر دو معاد جسماني و روحاني معتقد ميباشند.
- چگونه معاد جسمانی از طریق آیات قران اثبات میشود؟ (ص228)
ابراهيم ـ عليه السلام ـ و چگونگي احياي مردگان
قرآن كريم يادآور ميشود كه ابراهيم خليل ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست كرد تا چگونگي احياي مردگان را به او نشان دهد. خداوند درخواست او را پذيرفت و دستور داد تا چهار پرنده را ذبح و بدنهاي آنها را ذره ذره كند، آنگاه آنها را به هم درآميزد، و سپس آنها را به چند قسمت تقسيم كرده و بر بالاي چند كوه بگذارد، سپس هر يك از آن پرندگان را با نام او بخواند، و بنگرد كه چگونه اجزاي پراكنده از نقاط مختلف گرد آمده، و آن پرنده شكل نخست خود را بازيافته و زنده ميگردد، چنان كه ميفرمايد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى؟ قالَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ: بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ[8] قَلْبِي قالَ: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».[9]
آية ياد شده، به روشني بر معاد جسماني و زنده شدن بدنهاي مردگان دلالت دارد، زيرا ابراهيم از خداوند درخواست ميكند تا چگونگي احياء مردگان را در قيامت به او نشان دهد، و از پاسخ خداوند و دستوري كه به ابراهيم داده شد، معلوم ميشود كه سؤال او مربوط به حشر و بعث بدنهاي متلاشي شده و پراكنده در زمين بوده است، و هرگاه پرسش او فقط ناظر به معاد روحاني و حشر ارواح بود، نيازي به انجام آن برنامه ويژه نبود، و اصولاً مسئله معاد روحاني قابل مشاهده حسي نميباشد.
- آیا عقل معاد روحانی و جسمانی را قبول مینماید؟ (ص225ص227)
اينكه معاد روحاني مورد وعدة و خبر الهي است در آينده بيان خواهد شد، اما اينكه معاد روحاني مقتضاي عدل، حكمت و رحمت خداوند است، بيان آن اين است كه: چون عدهاي از انسانها در مراتب عالي از كمال علمي و عملي قرار دارند، تا آنجا كه لذايذ و آلام حسي و بدني در نظر آنان ارزش چنداني ندارد و جز به رضاي دوست و لقاي محبوب نميانديشند، بدون شك شايستگي پاداشي متناسب با كمالات خود را دارند. در اينصورت، اكتفا نمودن به پاداشهاي حسي و بدني (معاد جسماني) موجب بطلان اين شايستگي و تضييع حق آنان است. و اين با رحمت و حكمت و عدل الهي منافات دارد.
براهين عقلي كه بر اثبات لزوم معاد و جهان آخرت اقامه گرديد، دو گونهاند:
1. برخي از آنها عقلي صرف ميباشند، يعني، هر دو مقدمة آنها عقلي است، مانند برهانهاي اول تا سوم 2. برخي از آنها عقلي محض نبوده و يكي از مقدمات آنها نقلي و شرعي است، مانند برهانهاي چهارم و پنجم كه صغراي آن (موعود بودن قيامت) نقلي است، هر چند كبراي آن (لزوم وفا نمودن به وعده) از بديهيات عقل ميباشد.
با توجه به مطلب ياد شده، يادآور ميشويم كه از براهين قسم اول (عقلي محض) معاد جسماني به دست نميآيد، ليكن از براهين قسم دوم ميتوان معاد جسماني را نيز اثبات كرد؛ زيرا بخشي از پاداشهاي اخروي جزئي و حسي است و تحقق آنها متوقف بر معاد جسماني ميباشد.
9. به شبهات زیر در بحث معاد جسمانی پاسخ دهید.
- اگر بدن محشور در قیامت همان بدن نباشد، فرد دیگری ثبات و معاقب خواهد بود. (ص243)
- طبق نظام عالم بدنها میمانند و جزء و اجزاء بدنهای دیگر میشوند، در قیامت چگونه این بدنها محشور میشود؟ با بدن آکل هستند یا ماکول؟ (ص243) پاداش و کیفر در حقیقت مربوط به نفس است و ملاک عینیت و شخصیت انسان نیز همان نفس است نه بدن و نیز در این فرض تنها قسمتی از اجزای ماکول جزو بدن اکل میگردد نه تمام آن و دلیلی بر اتحاد بدن اخروی با بدن دنیوی از همه جهات حتی از جهت کمیت و حجم در دست نیست
- آیا اگر معاد جسمانی باشد تکرار همین حالات دنیایی لازم نمیآید؟ (ص245)
10. تناسخ به چه معناست؟ (ص249)
«تناسخ» از ريشه «نسخ» گرفته شده و كاربرد لغوي آن با دو ويژگي همراه است:
1. تحول و انتقال. 2. تعاقب دو پديده كه يكي جانشين ديگري گردد.
- اقسام تناسخ را نام برده و کوتاه توضیح دهید. (ص249)
«تناسخ» عبارت است از اينكه: روح از بدني به بدن ديگر منتقل شود، كه در اينجا تحول و انتقال هست، ولي حالت تعاقب، كه يكي پشت سر ديگري درآيد، وجود ندارد.
- چرا نمیتوان به طور مطلق تناسخ را پذیرفت؟ (ص259ص258)
1. تعلق دو نفس به يك بدن
لازمة قول به تناسخ، تعلق دو نفس به يك بدن و اجتماع دو روح در يك تن ميباشد. اين برهان مبتني بر دو اصل است:
1. هر جسمي ـ اعم از نباتي و حيواني و انساني ـ آنگاه كه آمادگي و شايستگي براي تعلق نفس را داشته باشد، از جانب خداوند به او افاصة نفس ميشود؛ زيرا مشيت خدا بر اين تعلق گرفته است كه هر ممكن را به كمال مطلوب خود برساند. در اين صورت، سلول نباتي خواهان نفس نباتي، نطفة حيواني خواهان نفس حيواني، و جنين انساني خواهان نفس انساني ميباشد، و نفس مناسب هر يك، به وي اعطا ميگردد.
2. اگر با مرگ انساني، نفس وي به جسم نباتي يا حيواني يا جنين انساني تعلق گيرد، در اين صورت جسم و بدن مورد تعلق اين نفس، داراي نوعي تشخص و تعين و حيات متناسب با آن خواهد بود.
لازمة اين دو مقدمه آن است كه به يك بدن، دو نفس تعلق بگيرد: يكي، نفس خود آن جسم كه بر اثر شايستگي از جانب آفريدگار اعطا ميشود؛ و ديگري، نفس مستنسخ از بدن پيشين و اين در حالي است كه اجتماع دو نفس در يك بدن از دو نظر باطل است:
اولاً: برخلاف وجدان هر انسان مدركي است، و تاكنون تاريخ از چنين انساني گزارش نكرده است كه مدعي دو روح و دو نفس بوده باشد.
ثانياً: لازم است از نظر صفات و يافتههاي نفساني پيوسته دو وصف را در خود بيابد مثلاً آنجا كه از طلوع آفتاب آگاه ميشود و يا به كسي عشق ميورزد بايد در خود اين حالات را به طور مكرر در يك آن بيابد.[4]
به عبارت ديگر: نتيجة تعلق دو نفس به يك بدن، داشتن دو شخصيت و دو تعين و دو ذات، در يك انسان است، و در حقيقت لازمة آن اين است كه واحد، متكثر؛ و متكثر، واحد گردد؛ زيرا فرد خارجي يك فرد از انسان كلي است و لازمة وحدت، داشتن نفس واحد است، ولي بنابر نظرية تناسخ، داراي دو نفس است، و در نتيجه بايد دو فرد از انسان كلي باشد و اين همان واحد بودن متكثر و يا متكثر بودن واحد است.[
- چه تفاوتی بین تناسخ و تجسم اعمال است؟ (ص280)
- تناسخ با مسخ چه تفاوتی دارد؟
- اصالت و تجرد نفس از دیدگاه قرآن را بحث و بررسی نمایید. (ص275)
آيات ياد شده بر اصالت و تجرد نفس دلالت دارند، و اثبات ميكنند كه حقيقت انسان جسم و بدن او نيست كه با مرگ از فعاليت باز ايستاده و پس از مدتي متلاشي ميگردد، بلكه حقيقت انسان همان نفس او است كه با بدن ارتباط تدبيري دارد و با مرگ بدن، حيات او قطع نميشود، بلكه حيات او همچنان ادامه داشته، و برخوردار از نعيم و پاداش، يا گرفتار عذاب و رنج خواهد بود و اين سعادت و شقاوت نتيجة حالات جسماني و حيات بدني و مادي او نميباشد، بلكه نتيجه ملكات و اعمال اوست، بديهي است احكام و آثار ياد شده با خواص و آثار جسم متفاوت است، و در نتيجه روح و نفس انساني مادي و جسماني نيست.
مطلب مزبور از آيات ديگري از قرآن نيز به دست ميآيد، كه از آن جمله آيات مربوط به توفي انفس است؛ زيرا ـ همانگونه كه پيش از اين يادآور شديم ـ توفي به معناي گرفتن چيزي به صورت كامل ميباشد، و اين در حالي است كه بدن پس از مرگ متلاشي گرديده و فاني ميشود. بنابراين، آنچه كاملاً گرفته شده و باقي است، همان نفس مجرد از ماده است، چنانكه قرآن كريم در پاسخ اين شبهه منكران معاد كه: «چگونه انسان پس از آنكه اجزاي او متلاشي گرديده و در زمين پراكنده و ناپديد شد، بار ديگر حيات نوين پيدا ميكند؟
- چگونه عالم برزخ قابل اثبات است؟ (ص271)
از آيات قرآن و احاديث اسلامي به روشني برميآيد كه انسان پس از مرگ مستقيماً وارد عالم قيامت نميشود؛ زيرا فرا رسيدن عالم قيامت، اولاً: با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني همراه است؛ ثانياً: در آن روز همه انسانها جمع ميشوند.
نكتة ديگري كه از آيات قرآن و نصوص ديني استفاده ميشود اين است كه انسان در فاصلة ميان مرگ و قيامت در خاموشي و بيحسي فرو نميرود، بلكه داراي احساس بوده و از چيزهايي لذت يا رنج ميبرد.
متكلمان اسلامي به پيروي از قرآن كريم، اين فاصله را «برزخ» ميگويند، بنابراين، دومين عالمي كه انسان پس از عالم دنيا در آن زندگي ميكند، عالم برزخ است.
11. اصطلاحات یر را توضیح دهید.
- نفخ صور (ص289) از آيات متعدد قرآن برميآيد كه به هنگام پايان يافتن عمر جهان، نخست فرياد مهيب و هولناكي شنيده ميشود و به دنبال آن نظام كيهاني به هم ميخورد و حوادثي كه پيش از اين يادآور شديم، رخ ميدهند، آنگاه فرياد مهيب ديگري بلند ميشود، و پس از آن مردگان زنده شده و در صحنة قيامت حاضر ميگردند. قرآن كريم اين دو فرياد را با تعبيرهاي مختلف بيان كرده است، معروفترين آنها «نفخ در صور» است
- اعراف و اعرافیان (ص303) اعراف: عرف به معنای مکان مرتفع هست اعراف جمع عرف می باشد عرف به معنای مکان مرتفع هست چنانکه موی بلند پشت گردن اسب را عرف الفرس گویندو
اعرافیان: اعرافیان مردانی از اهل منزلت و کرامت می باشند – کسانی هستند که هیچ یک از حسنات و سیاتشان بر دیگری رجحان ندارد ولی به شفاعت و مغفرت الهی امیدوارند- همان افراد مستضعف می باشند که به خاطر نارسایی های فکری و مانند آن مکلف به تکالیف الهی نبوده و در نتیجه نه شایسته پاداشند و نه مستحق کیفر
- عشرات الساعه اشراط الساعه، اصطلاحی قرآنی و حدیثی بوده و بر مجموعه حوادثی اطلاق میشود که پیش از واقعه عظیم قیامت روی خواهد داد.
- توفی (ص268) : از ماده وفی به معنای گرفتن چیزی به وجه تمام و کمال است موت ناظر به بدن و توفی مربوط به روح و نفس ادمی می باشد.
- صراط (ص305): صراط به معنی راه و طریق- چنانکه دین صراط نامیده می شود مقصود از صراط در این جا راهی است که در قیامت مانند پلی بر روی دوزخ قرار دارد که به بهشت منتهی میگردد و اید همه انسانها از ان عبور کنند و در وصف ان امده که از مو باریکتر است
- عقبه های صراط(ص 307): عقبه یعنی گردنه صعب العبور- منظور در اینجا دستورات الهی که باید انسانها در برابر آنها پاسخگو باشند یعنی اعمال نیک به عقبه ها تشبیه شده اند. ومنظور این است که انسان هایی که در پیروی از دستورات خداوند کوتاهی کرده اند در قیامت در شرایط سختی قرار خواهند گرفت. مانند کسانی که میخواهند از گردنه های صعب العبور را بپیمایند.
12. سنجش اعمال در قیامت چگونه است؟ نظر علامه و شیخ مفید را بیان کنید. ص279
شيخ مفيد(ره) در اينباره گفته است:
«از روايات به دست ميآيد كه: ارواح، پس از مرگ بدنها دو دستهاند: برخي از آنان بهرهمند از پاداش و يا گرفتار عقاب ميباشند؛ و برخي از آنها ثواب و عقاب را درك نميكنند، چنانكه از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده كه فرمود: روح آنان چه ايمان خالص دارند يا كافر محض ميباشند، پس از مرگ به هيكلي همانند بدن دنيوي تعلق گرفته و تا روز قيامت به اعمال خود جزا داده ميشوند. و در آن روز خداوند بدن او را زنده كرده و بار ديگر روح به بدنش تعلق گرفته و جزاي كامل اعمال خود را ميبيند».
شيخ مفيد(ره) سپس در مورد مؤمنان به آية مربوط به مؤمن آل ياسين، و در مورد كافران به آية مربوط به عذاب آل فرعون استشهاد كرده و آنگاه گفته است:
«آنان چه ايمان خالص نداشته و كافر محض نيز نميباشند، در عالم برزخ نه مورد سؤال واقع ميشوند، و نه پاداشي را درك ميكنند، و نه عذاب ميشوند».
علامه مجلسي(ره) نيز آنجا كه از طوايف سه گانه انسانها در عالم برزخ سخن گفته گروه سوم را كه نه ثواب دارند و نه عقاب، به عنوان «مستضعفان» ناميده و گفته است:
«آنچه از آيات و روايات بسيار و براهين قطعي استفاده ميشود، اين است كه نفس، پس از مرگ باقي است، و اگر كافر محض باشد معذب، و اگر مؤمن خالص باشد منعم ميباشد، و اگر از مستضعفان باشد به حال خود رها ميگردد...»[6]
او در جاي ديگر نيز گفته است:
«مقتضاي قواعد عدليه و ظواهر نصوص ديني اين است كه سؤال در قبر به انسانهايي كه واجد شرايط تكليف بوده و مكلف بودهاند، اختصاص دارد، و شامل كودكان، سفيهان و ديوانگان و مستضعفان نميگردد».[7]
بنابراين، مقصود از مؤمن و كافرِ محض كساني هستند كه شرايط تكليف را دارا بودهاند.
13. یکی از شاهدان در روز قیامت مکان است، لیکن مکان فاقد حس و درک چگونه میتواند شهادت دهد؟(ص316)
اين نوع آيات و روايات و نيز آيات و روايات ديگر از اين قبيل ما را به يك حقيقت رهنمون ميگردند و آن اين كه تمام موجودات از نوعي ادراك برخوردارند، و ميزان درك و آگاهي آنها بستگي به ميزان درجه وجودي آنها دارد چنان كه قرآن كريم در جاي ديگر ميفرمايد:
هيچ موجودي نيست مگر آن كه خدا را تسبيح ميگويد ولي شما تسبيح آنان را درك نميكنيد.[26]
اين مطلب از نظر مباني حكمت متعاليه در فلسفه اسلامي امري مسلم و غير قابل ترديد است و اين خود از امتيازات و شگفتيهاي قرآن است كه از يك واقعيت بسيار دقيق پرده برداشته است آن هم در زماني كه فكر و انديشه بشر كمترين توجهي به اين نوع مطالب دقيق نداشته است.
14. مقصود از تجسم اعمال چیست؟ (ص323)
مقصود از «تجسم» يا «تمثل» اين است كه آنچه انسان در اين جهان انجام داده است، در جهان ديگر به صورتي متناسب با آن جهان نمودار گردد. و به عبارت ديگر: پاداشها و كيفرها، نعمتها و نقمتها، شادماني و سرور، درد و شكنجههاي اخروي، همه و همه همان حقايق اعمال دنيوي انسانها است كه در حيات اخروي خود را نشان ميدهند.
و به ديگر سخن: هر كرداري كه انسان انجام ميدهد، خواه خوب باشد و خواه بد، يك صورت دنيوي دارد كه ما آن را مشاهد ميكنيم، و يك صورت اخروي كه هماكنون در دل و نهاد عمل نهفته است، و روز رستاخيز پس از تحولات و تطوراتي كه در آن رخ ميدهد، شكل كنوني و دنيوي خود را از دست داده و با واقعيت اخروي خود جلوه ميكند، و موجب لذات و شادماني، و يا عامل آزار و اندوهي ميگردد. بنابراين، اعمال نيك اين جهان در روزگار رستاخيز تغيير شكل داده و به صورت نعمتهاي بهشتي درخواهد آمد، چنانكه اعمال به صورت آتش و زنجير و انواع عذاب نمودار خواهند شد.
15. آیا عقل و علم تجسم اعمال را میپذیرند؟ توضیح دهید. (ص323)
اما اينكه وجود عرض در اين جهان متكي به وجود جوهر است، دليل بر آن نيست كه در سراي ديگر نيز چنين باشد؛ زيرا احكام آخرت با احكام دنيا متفاوت است، مگر در محالات ذاتي كه تبدل در آنها محال است. قرآن كريم با صراحت بيان نموده است كه در قيامت زمين و آسمان و آنچه در آنهاست تبدل مييابند.[1]
بنابراين، از نظر عقلي تجسم اعمال كاملاً امكانپذير است، و دلايل نقلي نيز بر تحقق آن دلالت دارند، و هيچگونه ضرورتي براي تأويل آنها وجود ندارد.
بنابراين، از نظر علم جديد، تبدل يافتن اعمال انسان در جهان ديگر به مادة ديگر امري ممكن و قابل قبول است، در نتيجه علم تجربي نيز به گونهاي تجسم اعمال را تأييد ميكند.[3]
در پايان، يادآور ميشويم كه اعتقاد به تجسم اعمال با وجود پارهاي پاداشها يا كيفرهاي قراردادي كه متناسب با نوع اعمال و بر اساس علم و حكمت الهي مقرر گرديده است، منافات ندارد؛ زيرا اگر از هرگونه پيشداوري بپرهيزيم و صرفاً با استناد به آيات قرآن و روايات در اينباره داوري كنيم، بايد هر دو گونه پاداش و كيفر را پذيرا باشيم.
16. رابطه تجسم اعمال و شفاعت چیست؟ آیا میتوان شفاعت را غالب بر تجسم اعمال دانست؟ (ص336)
چنانكه اعتقاد به تجسم اعمال با مسئله شفاعت كه از ضروريات شريعت اسلام است نيز منافات ندارد؛ زيرا همانگونه كه در اين جهان قوانين الهي از طريق اسباب و علل ويژه عمل ميكنند، در سراي آخرت نيز چنين است و هيچ اشكالي ندارد كه شفاعت به عنوان يك علت و سبب قويتر، در موارد خاص تجسم اعمال غلبه نمايد، همانگونه كه اسباب و علل طبيعي نيز گاهي يكديگر را خنثي ميسازند.
به عبارت ديگر: همانگونه كه توبه قبل از فرا رسيدن مرگ، مانع از تجسم و تمثل گناه در سراي ديگر ميشود، شفاعت نيز در جهان ديگر از موانع تجسم عمل به شمار ميرود.[4]
17. الف) شرایط شفاعت را بیان کنید. (ص340)
ب) شفیعان چه کسانی هستند؟ (ص344)0
پیامبر اکرم- فرشتگان شهیدان و پیامبران- اهل بیت- عالمان الهی- قران کریم- مومنان پارسا- عبادات و کارهای نیک- خویشاوندان و همسایگان
ج) چه کسانی از شفاعت محرومند؟ (ص346)
همه کسانی که به خدا ایمان داشته باشند و با رسول اکرم دشمنی نداشته باشند مشمول شفاعت می شوند- البته افراد به خاطر شایستگی هایی که دارند زودتر مشمول شفاعت خواهند بود البته مقصود از مانع بودن پاره ای از گناهان مانند کوچک شمردن نماز خیانت و ستم این است که چنین افرادی در اغاز مورد شفاعت قرار نخواهند گرفت و داخل دوزخ می شوند ولی براساس ایات و روایات که به شمول شفاعت نشبت به همه مومنان دلالت دارد سرانجام از عذاب نجات خواهند یافت.
18. مبادی و مبانی کلامی شفاعت را بیان و توضیح دهید. (ص347)
رحمت گسترده خداوند- قانون علیت در جهان- دعای پیامبران و مغفرت الهی
19. اگر کسی بگوید شفاعت باعث جرأت بر گناه میشود، چه پاسخی باید داد؟ (ص349)
در صورتی که وعده ی شفاعت مایه تجری بر گناه می شود که به صورت مطلق و بدون هیچگونه قید و شرط باشد ولی واقعیت امر در باب شفاعت چنین نیست زیرا همانگونه که بیان شد تحقق شفاعت مشروط به یک شلشله شرایط است و تا اذن و رضایت خداوند به شفاعت تعلق نگیرد شفاعت سود نخواهد بخشید و این که چه گناهانی و در چه وقت مشمول شفاعت دایم خواهند شد دقیقا روشن نیست
20. تفاوت شفاعت در قیامت با پارتیبازیهای دنیوی چیست؟ (ص352)
گاهی تصور می شود شفاعت در قیامت از قبیل پارتی بازی های دنیوی است را که در انجا نه حق کسی ضایع میگردد که امری مذموم و ناپسند است ولی چنین برداشتی اطز شفاعت اشتباه محض است زیرا انچه در پارتی بازی مذموم است نقش وساطت کردن یا وساطت پذیری نست بلکه نکوهش مربوط به نوع شیوه وساطت است در مورد شفاعت اخروی هیچ یک از جهات نکوهش شده و غیر ان وجود ندارد چرا که در انجا نه حق کسی ضایع میگردد و نه تبعیض ناروا صورت میگیرد و نه حرمت قانون الهی شکسته می شود .
21. چگونه شفاعت باعث تبعیض بین افراد نمیشود؟ (ص 351)
تصور شده است که چون شفاعت همگانی نیست مستلزم تبعیض در مجازات خواهد بود که با اصل عدل الهی در مقام کیفر منافات دارد زیرا اگر بناست شفاعت گناهکاران را از عذاب دوزخ نجات دهد نباید تفاوت و تبعیضی در کار باشد چرا که گناه هرچه باشد حریم الهی را نقض می کند و همین نقض حریم الهی است که سزاوار کیفر است.
22. آیا بهشت و دوزخ هم اکنون آفریده شدهاند؟ (ص355)
و اقد راه نزله اخری- عند سدره المنتهی0 جنه الماوی
بهشت نزد سدره المنتهی است و چیامبر در شب معراج جبرئیل را هیئت اصلی اش در انجا مشاهده کرد ایات بیانگر این است که بهشت هم اکنون وجود دارد زیرا اگر جنه الماوی وجود نداشت چنین تعبیری صحیح نخواهد بود.
23. اختلاف امامیه و معتزله را درباره مرتکبان گناهان کبیره بیان نمایید. (ص358)
گروهی از معتزله معتقدند که اگر کسی مرتکب گناه شد و بدون توبه از دنیا رفت حتما وارد دوزخ خواهد شد ولی از نظر امامیه و عده ای از معتزله عمل به وعید از نظر عقل بر خداوند واجب نیست زیرا در مورد وعید خداوند برای کسی حقی جعل و اعتبار نکرده است تا عمل به آن وعده واجب باشد بلکه عقاب حق خداوند است و او میتواند با شرایط خاص از حق خود بگذرد
آگهی تبلیغاتی
کارآفرینی حضرت خدیجه س
https://eitaa.com/gharraa_khadije
اولین سیستم همکاری در فروش ویژه طلاب تحت قرارداد با شرکت ملی پست ج.ا.ا