1. با توجه به بحث ضرورت دین:
 - تعریف برگزیده دین (از دیدگاه صاحب کتاب ) را بنویسید.  (ص13)
دين، عبارت است از مجموعة معارف اعتقادي و برنامه‎هاي عملي (احكام و اخلاق) كه از جانب خداوند برا ی هدایت بشر مقرر گردیده و از طريق عقل و وحي، به بشر ابلاغ شده است.
 - برهان هدایت عامه بر ضرورت دین را بنویسید.   (ص14)  
خداوند به هر موجودی راه رسیدن به غایت مطلوب را نشان داده است. ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی... دین جلوه هدایت الهی در مورد بشر است که راه رسیدن او به غایت مطلوبش  را به او می نمایاند. از مطالعة‌ آيات قرآن به دست مي‎آيد كه دين نوعي هدايت است. چنان كه مي‎فرمايد: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[17].
اگر از جانب من هدايتي براي شما آمد، پس آن كس كه هدايت مرا پيروي كند، بر آنان بيمي نيست و نه آنان محزون خواهند بود.
نيز در جاي ديگر مي‎فرمايد: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُّ وَ لايَشْقى»[18].
مقصود از هدايت در اين دو آية شريفه كه از آيات مربوط به خلقت حضرت آدم ـ عليه السلام ـ و خروج او از بهشت و هبوط به زمين مي‎باشد، هدايت غريزي و حتي هدايت عقلي نيست، بلكه هدايتي مراد است كه از طريق وحي تشريعي به حضرت آدم ـ عليه السلام ـ و نسل او خواهد رسيد.هدایت بشر را بر عهده دارد.
 - برهان فلاسفه بر ضرورت دین را بنویسید.      (ص20)
فلاسفة اسلامي، ضرورت دين و نبوت را براساس نيازمندي‎ حيات اجتماعي بشر به قانوني كامل و عادلانه تبيين كرده‎اند، برهان آنان به گونه‎اي كه ابن سينا در كتاب «اشارات» آورده و محقق طوسي ـ رحمة الله عليه ـ در «شرح اشارات» تبيين كرده است، از مقدمات زير تشكيل مي‎گردد:
1. انسان به تنهايي نمي‎تواند به نيازهاي زندگي خود پاسخ گويد، ‌بلكه در حل مشكلات زندگي به مشاركت و همكاري ديگران نياز دارد.
2. در زندگي اجتماعي، براي تعيين حدود وظايف و حقوق افراد، وجود قانون، امري ضروري است.
3. تدوين قانون توسط مردم، زمينه‎ساز نزاع و اختلاف است، و از سوي ديگر چنين قانوني از ضمانت اجرايي لازم برخوردار نيست، زيرا انسان طبعاً از اطاعت ديگران گريزان است.
4. بدين جهت قانون‎گذار بايد از ويژگي‎اي برخوردار باشد كه او را از ديگران ممتاز، ‌زمينه اطاعت از او را مطبوع و معقول سازد.
5. پيامبران الهي ـ عليهم السلام ـ از چنين امتيازي برخوردارند، زيرا آنان با معجزه، دعوي نبوت خود را اثبات مي‎كنند، و اطاعت از آنان كه فرستادگان خداوند ـ كه آفريدگار و پروردگار بشر است ـ به حكم عقل، لازم است.
6. امتياز ديگري كه قوانين آسماني بر قوانين بشري دارد اين است كه دين، عمل به قوانين را امري مقدس مي‎شمارد، و براي عمل به احكام ديني وعدة ثواب، و در برابر مخالفت با آن وعيد عقاب مي‎دهد. و اين امر در التزام افراد به قوانين نقش اثر گذار و تعيين كننده دارد.
7. در دين، ايمان و معرفت خداوند و انجام يك رشته فرايض ديني مقرر گرديده است كه بدون شك التزام جامعه به اين امور نقش مهمي در پايبندي افراد به قوانين اجتماعي و رعايت حقوق ديگران دارد.
8. در نتيجه، قوانين ديني تجلي حكمت، نعمت و رحمت الهي است، و سعادت مادي و معنوي و مصالح دنيوي و اخروي انسان را تأمين مي‎كند.
 - برهان متکلمین بر ضرورت دین را بیان نمایید.  (ص21)
متكلمان اسلامي، لزوم دين و تكليف الهي را براساس قاعدة لطف، تبيين كرده‎اند.
مفاد قاعدة لطف، در اصطلاح متكلمان عدليه اين است كه به مقتضاي جود و حكمت خداوند، انجام دادن هر آن چه بشر را به هدف آفرينش انسان و وصول به مقام قرب الهي نزديك مي‎سازد، بر خداوند واجب و لازم است. اساس اين قاعدة كلامي را لزوم هماهنگي ميان فعل و فاعل (اصل سنخيت) تشكيل مي‎دهد.
به عبارت ديگر، لازمة كمال در ذات و صفات ذاتي خداوند، كمال در فعل و صفات افعال است. بنابراين، شأن الوهيت و ربوبيت خداوند اقتضا مي‎كند كه هر آن چه بشر را در نيل به غايت مطلوب او كمك مي‎كند، در اختيار او قرار دهد.
براساس اين قاعده، در تبيين لزوم تكليف و شريعت گفته‎اند: تكليف و شريعت از دو نظر براي انسان ماية لطف است. و چون لطف، ضروري است، تكليف و شريعت نيز ضروري خواهند بود
2. با توجه به بحث نبوت:
 - نبوت را تعریف کنید.   (ص26)
واؤه نبوت به معنای پیامبری و نبی به معنای پیامبر است ریشه این دو واژه از نبا به معنی خبر می باشد پیامبر کسی است که خبرهای مهم اسمانی را به بشر ابلاغ می کند.
 - ملازمه میان نبوت و رسالت را بیان نمایید.  (ص25)
نبوت با رسالت ملازمت دارد، يعني كسي كه به مقام نبوت و پيامبري برگزيده مي‎شود، مقام رسالت و پيام‎رساني را نيز دارد. البته مقصود اين نيست كه دو واژة نبوت و رسالت يا نبي و رسول با يكديگر مترادف‎اند، بلكه مقصود اين است كه در اصطلاح كلامي، اين دو با يكديگر ملازم‎اند. دليل روشن بر اين مطلب آن است كه قرآن كريم آن جا كه از نبوت عامه سخن مي‎گويد، گاه واژة «نبي» و گاه واژة «رسول» را به كار مي‎برد. چنان‎كه فرموده است:
1. «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ.»[2]
2. «لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»[3]
 - تفاوت نبوت و رسالت را از دیدگاه‌های مختلف بیان کنید.  (ص27)
جنبة كلامي، ميان نبوت و رسالت تفاوتي وجود ندارد. با اين حال ظاهر كلام بر نوعي تفاوت ميان رسول و نبي دلالت مي‎كند، بدين جهت از ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ دربارة تفاوت آن دو سؤال شده است، و آنان تفاوت آن دو را به گونه‎اي كه پيش از اين يادآور شديم، بيان كرده‎اند.
نظرية دوم دربارة تفاوت ميان نبي و رسول ـ كه ديدگاه مشهور ميان متكلمان و مفسران اسلامي است ـ اين است كه رسول، پيامبري است كه مأمور ابلاغ پيام‎هاي الهي به مردم است، ولي نبي، پيامبري است كه حامل پيام‎هاي الهي است، خواه، مأمور به ابلاغ آن‎ها باشد، و يا مأمور به ابلاغ آن‎ها نباشد.[7]
بنابراين ديدگاه، نسبت ميان نبي و رسول، عموم و خصوص مطلق است؛ زيرا هر رسولي نبي هم هست، ولي هر نبيي، رسول نيست،‌ اين نظريه با آن چه ما پيش از اين يادآور شديم كه نبوت و رسالت از نظر كلامي با يكديگر ملازمه دارند، ناسازگار است. با اين حال مي‎توان گفت: مقصود از اين نظريه آن نيست كه در ميان پيامبران كساني بوده‎اند كه در عين اين كه حامل پيام‎هاي الهي بوده‎اند، هيچگاه مأموريت ابلاغ آن پيام‎ها را به مردم نداشته‎اند، زيرا چنين فرضي با فلسفة نبوت كه هدايت مردم است منافات دارد، بلكه مقصود اين است كه ممكن است در شرايطي، فردي داراي مقام نبوت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت نرسيده باشد، يعني به دلايلي مأموريت ابلاغ پيام‎هاي الهي به مردم را نداشته باشد. به عبارت ديگر، چه بسا پيامبران الهي قبل از آن كه به رسالت مبعوث شوند، مقام نبوت را داشته‎‎اند، يعني با عالم غيب در ارتباط بوده، و معارفي نيز به آنان وحي مي‎شده است، اما مأمور ابلاغ آن معارف به مردم، و هدايت آنان نبوده‎اند. البته روشن است كه پيامبران الهي در آن زمان به عنوان پيامبر نيز شناخته نمي‎شدند، ولي آن‎گاه كه مأموريت هدايت بشر را عهده‎دار مي‎شدند، هم داراي مقام نبوت بودند، و هم مقام رسالت. و در اصطلاح كلامي، هر گاه نبوت به كار رود، همين معنا مقصود است.
 - فلسفه نبوت را از دیدگاه قرآن بیان نمایید.  (ص29)
1. دعوت به يكتاپرستي و مبارزه با شرك و بت‎پرستي. 2. داوري در اختلافات و منازعات. 3. برپايي قسط و عدل در جامعه بشري. 4. تعليم و تربيت. 5. اتمام حجت بر بشر.
 - از دیدگاه امام صادق(علیه‌السلام) فلسفه بعثت پیامبران چیست؟  (ص33)
از امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة فلسفه بعثت پيامبران سؤال شد، آن حضرت در پاسخ فرمود:
ما به وجود خداي حكيم عقيده داريم، خداوند جسم نيست تا انسان‎ها با مشاهدة او، با او گفتگو كنند و راه هدايت را از او فراگيرند، و نيز همة انسان‎ها اين شايستگي را ندارند كه از طريق وحي با خداوند ارتباط برقرار كنند. بدين جهت، بايد خداوند سفيراني داشته باشد كه آن چه خير و صلاح بشر را برآورده مي‎كند، به آنان بياموزند، و آنان، پيامبران الهي‎اند
3. در بحث وحی:
کاردبردهای وحی را بیان نمایید. (ص36و37) 1. قوانين تكويني 2. ادراك غريزي  3. الهام به قلب4. القاءات شيطاني  5. وحي نبوت 
 - تفاوت وحی ربانی و شیطانی در چیست؟  (ص38)   
کاربردهاي قرآني وحي را مي‎توان به دو نوع رباني (الهي) و شيطاني تقسيم كرد. مصاديق وحي رباني در يك حقيقت اشتراك دارند، و آن عبارت است از نوعي هدايت و راه‎يابي الهي كه تجليات و درجات مختلف دارد، در جمادات به گونه‎اي است، در نبات به گونه‎اي ديگر كه درجة بالاتري از وحي است، و در حيوانات شديدتر و قوي‎تر از نباتات است، و در انسان قوي‎تر از حيوانات، چنان كه در انسان‎ها نيز گاهي درجه عالي‎تري از آن براي برخي تحقق مي‎يابد، و سرانجام «وحي نبوت» از عالي‎ترين درجات وحي رباني و الهي است.
بنابراين، وحي نبوت با ديگر القاءات الهي تفاوت ماهوي ندارد، بلكه تفاوت آن با ديگر وحي‎هاي الهي تشكيكي و به لحاظ درجه و مرتبه است. اين مطلب از روايتي كه شيعه و اهل سنت از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة رؤياي صادقه نقل كرده‎اند نيز به دست مي‎آيد، چنان كه فرموده‎اند: «رؤياي صادقه، جزئي از هفتاد جزوي نبوت است.»
 - ویژگی وحی نبوی را نام ببرید و کوتاه توضیح دهید.   (ص38 و39)
1- منشا بیررونی و الهی داردخواه بي‎واسطه، و يا به واسطة فرشته: اين ويژگي، وحي را از نبوغ متمايز مي‎سازد، زيرا نبوغ، جوشش و درخششي است كه از درون سرچشمه مي‎گيرد، ‌و مقتضاي ساختمان وجودي نابغه است؛ در حالي كه وحي، از بيرون وجود پيامبر سرچشمه مي‎گيرد، و پيامبر متعلم است و وحي را از خدا مي‎آموزد.
2. استشعار و خودآگاهي   :   گيرندة وحي، كاملاً متوجه و آگاه است كه آن چه دريافت مي‎كند، از بيرون وجود او به وي مي‎رسد، در قرآن كريم آمده است كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام دريافت وحي از ترس اين كه مبادا آن چه را تلقي مي‎كند فراموش كند،‌ هنوز جمله‎هايي را كه تمام نشده بود، تكرار مي‎كرد، چنان كه مي‎فرمايد: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ».
با اين ويژگي‎، «وحي» از آن چه «الهام» ناميده مي‎شود، بازشناخته مي‎شود، زيرا در الهام چيزي از عالم غيب بر قلب و دل وارد مي‎شود، ولي دريافت كنندة الهام به منشأ آن توجه ندارد.
 3. محتواي وحي نبوت، شريعت است
ويژگي سوم وحيِ مخصوص پيامبران، اين است كه دربردارندة شريعت است. بنابراين، اگر فرشتة وحي با فردي ارتباط داشته باشد، و حقايقي را به او تعليم نمايد و آن فرد توجه كامل به فرشتة وحي داشته باشد، ولي محتواي وحي مربوط به احكام شرعي نباشد، وحي نبوت نخواهد بود. مانند آن چه توسط جبرئيل به حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ تعليم داده شد، و به عنوان «مصحف» فاطمة زهرا ـ سلام الله عليها ـ معروف است، چنان كه در روايت آمده است كه امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة مضامين آن فرمود: «در مصحف فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مطلبي دربارة حلال و حرام نيست، بلكه حوادث آينده در آن ثبت است
 - با توجه به منشأ بیرونی داشتن وحی، کدام نظریه ابطال می‌شود؟ توضیح دهید. (ص39)
ویژگی یاد شده فرضیه فاعلیت نفس پیامبر در پدیده ی وحی را نیز باطل می سازد زیرا پیامبر در مورد وحی نقش قابلی دارد نه نقش فاعلی . وحی از بیرون بر وجود او نازل می شود و از درون شخصیت او تراوش نمی کند  چنانکه جمع میان دو نقش فاعلی و قابلی پیامبر در پیدایش وحی نبوت نیز ممکن نیست. زیرا لازمه آن اجتماع در وصف وجدان  و فقدان در نفس پیامبر نسبت به یک چیز(وحی است) که اجتماع نقیضین و محال است.
-یکی از ویژگی‌های وحی نبوی،محتوای آن است که شریعت می‌باشد،این ویژگی کدام نظریه راابطال می‌نماید؟ (ص41)
برخي از متفكران غربي، وحي نبوت را به وحي نفسي تفسير كرده‎اند؛ به اين صورت كه گفته‎اند: پيامبران به خاطر انقطاع از مردم و توجه به خدا، در خلوت و تنهايي دربارة آرمان‎هاي عالي و بشر دوستانه مي‎انديشيده‎اند، چنين انديشة مداوم سبب قوت يافتن قوة تخيل آنان گرديده، تا آن جا كه افكار خود را مي‎انديشيدند به صورت مجسم در برابر خود تصور مي‎كردند، و در چنين شرايطي ندايي را مي‎شنيدند كه آن‎ها را فرستاده و پيامبر الهي خطاب مي‎كرد، و در اين حال تصويري را در برابر خود مشاهده مي‎كردند كه گويا او آورندة وحي الهي است. بدين طريق آن چه را از درون خود مي‎يافتند، نازل شده از عالم غيب مي‎انگاشتند.
حقيقت اين نظريه كه با آب و رنگ به اصطلاح علمي بيان شده است، همان است كه منكران وحي در عصر جاهليت درباره وحي تصور مي‎كردند، و آن را «اَضغاثُ اَحلام»: (خوابهاي آشفته) مي‎ناميدند، بديهي است خواب‎هاي آشفته مخلوق قوة تخيل انسان است كه قوة عقل را تحت‎الشعاع قرار داده، و فضاي ذهن را در اختيار خود مي‎گيرد، و امور غير واقعي را واقعي جلوه مي‎دهد، يا واقعيات را به گونه‎اي ديگر نمايش مي‎دهد.
لازمة اين تفسير آن است كه پيامبران را افرادي خيال‎باف و سست انديشه بدانيم، در حالي كه تاريخ، آنان را به عنوان افرادي خردمند و واقع‎نگر مي‎شناسد.
 - نظریه روان ناخودآگاه را طرح و نقد نمایید. (ص42)
در روانكاوي جديد ثابت شده است كه انسان داراي دو روان است: روان خودآگاه، و روان ناخودآگاه.
روان خودآگاه مربوط به بخش‎هايي از روان است كه انسان آن را در خود احساس مي‎كند و از وجود آن آگاه است، و يافته‎هاي آن از طريق حس يا عقل يا درك وجداني حاصل مي‎شود، مفاهيم و احكام علمي كه انسان در حافظة خود نگهداري كرده و در مواقع خاص تداعي مي‎شود، مربوط به روان خودآگاه است.  روان ناخودآگاه بخش ديگري از روان انسان را تشكيل مي‎دهد. اين بخش در مواقعي كه روان خودآگاه به دليل خواب يا بيماري و مانند آن از كار باز مي‎ايستد، به فعاليت مي‎پردازد. در چنين مواقعي روان ناخودآگاه فعال مي‎شود، و رازهايي را كه در خود دارد، به بخش خودآگاه روان انتقال مي‎دهد، و اين رازها سپس به زبان جاري مي‎گردد.
براين اساس، ‌وحي مربوط به بخش روان ناخودآگاه پيامبران است. و آن چه آنان به عنوان وحي و اسرار و اخبار غيبي مطرح مي‎كنند، در حقيقت اسراري است كه از روان ناخودآگاه آنان سرچشمه گرفته است.
بر اين تفسير دو اشكال روشن وارد است:
1. روان ناخودآگاه ـ چنان كه اشاره شد ـ در حالات غيرعادي فعاليت مي‎كند، در حالي كه وحي در شرايط عادي كه دستگاه عقل و حس و وجدان پيامبران فعاليت داشته، و روان خودآگاه آنان هوشيار بوده است، بر آنان نازل گرديده است، نه در حال خواب، يا بيماري يا خستگي مفرط و مانند آن.
2. پيامبران دريافت‎هاي خود را از عالم غيب و به عنوان وحي الهي توصيف كرده‎اند، بنابراين، اگر دريافت‎هاي آنان از روان ناخودآگاهشان سرچشمه گرفته بود، بايد آنان دست به دروغگويي زده باشند، در حالي كه به گواه تاريخ، دامن پيامبران از ارتكاب چنين عمل ناروايي پاك است.
4. در بحث نبوت و اعجاز:
 - چرا خداوند معجزه را دست دروغگو نمی‌دهد. (ص45)
ادعای پیامبری بزرگترین ادعای معقولی است که ممکن است از بشر صادر گردد زیرا پیامبری یعنی نمایندگی ویژه از جانب خداوند و بدیهی است که چنین مقامی از عالی ترین مقامات بشری است از این رو نمی توان چنین ادعای بزرگی را بدون دلیل از کسی پذیرفت.یکی از راههای اثبات صدق ادعای پیامبری معجزه است یعنی انجام کاری که با استفاده از اسباب طبیعی نمی توان آن را انجام داد. و چون خداوند مهربان حکیم و عادل است و جز سعادت و هدایت بندگان خود را نمی خواد اگر مدعی نبوت دروغگو باشد و حقیقتاً فرستاده خدا نباشد او را به چنین قدرتی مجهز نمی کند.
 - چگونه می‌توان اثبات کرد که معجزه سبب غیر طبیعی دارد و مبدأ شیطانی ندارد؟ (ص45)
یکی از راههای اثبات صدق ادعای پیامبری معجزه است یعنی انجام کاری که با استفاده از اسباب طبیعی نمی توان آن را انجام داد.
زیرا با توجه به اینکه صاحب معجزه کاری انجام میدهد که سبب طبیعی ندارد معلوم می شود سبب و منشا آن غیر طبیعی است و با توجه به اینکه محتوی دعوت او پاکی و فضیلت است معلوم می شود که مبدا و منشا ظیطانی ندارد بنابراین قدرت او بر انجام معجزه صرفاً از جانب خداوند می باشد. و چون خداوند مهربان حکیم و عادل است و جز سعادت و هدایت بندگان خود را نمی خواد اگر مدعی نبوت دروغگو باشد و حقیقتاً فرستاده خدا نباشد او را به چنین قدرتی مجهز نمی کند.
 - استدلال معجزه بر صدق دعوی نبوت چه نوع استدلالی است؟ (ص46)
استدلال از وجود یکی از دو شی متلازم بر وجود دیگری مانند استدلال از وجود روز بر روشنایی هوا یا استدلال از جهش برق در اسمان بر وجود رعد. کسی که ادعای نبوت میکند در حقیقت مدعی این است که با جهان غیب رابطه دارد و مورد عنایت و حمایت خاص خداوند است  و لازمه چنین ادعایی است که بتواند کارهای خارق العاده که منشا الهی دارد انجام دهد بنابراین اگر او در دعوی نبوت صادق باشد باید بر انجام معجزه نیز قادر باشد زیرا این دو ملازم یکدیگرند.
 - تفاوت معجزه با کرامت در چیست؟ (ص47)
معجزه به معنای کاری خارق العاده که منشا خدایی داردو به خاطر اهداف خداپسندانه انجام می شود به پیامبران اختصاص ندارد بلکه همه اولیای خاص خداوند از چنین قدرتی برخوردارند. تنها فرق میان معجزه ی پیامبران با سایر اولیای الهی همان مقرون بودن معجزه های پیامبران با دعوت نبوت  یا تحدی است از این رو متکلمان اسلامی برای رعایت تفاوت میان این دو ، معجزه های اولیای الهی غیز از پیامبران را کرامت نامید.
 - تفاوت معجره با سحر ساحران را بیان نمایید؟ (ص48)
  قدرت روحی پیامبران و اولیای الهی جز از طریق عبادتهای شرعی صورت نمیگیرد در حالی که مرتضان  و ... از هرگونه ریاضت روحی که در تقویت روح و چیره شدن آن بر عالم ماده موثر است استفاده میکنند.
عامل غیبی موثر در تحقق معجزه ها توسط پیامبران و اولیای الهی  عنایت و مشیت ویژه خداوند است ولی عامل نامرئی که مرتضان و ساحران را کمک می کند شیاطین یا جن می باشند.
پیامبر و اولیای خداوند از کارهای خارق العاده جز در مسیر رضای خدا و مصالح بندگان خدا استفاده نمی کنند و هرگز آن را برای مقاصد فردی و نفسانی به کار نمی برند  در حالی که دیگران تنها مصالح  و مناقع خود را مدنظر دارند و ب انگیزه کسب مال و انتقام جویی و .. از کارهای خارق العاده استفاده می کنند.
5. با توجه به بحث عصمت:
 - عصمت را تعریف کنید.  (ص55)
عصمت و مصونيت از خطا و لغزش، يكي از شرايط نبوت است، زيرا بدون آن غرض از بعثت تحقق نمي‎پذيرد. از اين رو، در اصل لزوم عصمت پيامبران الهي، ميان علماي اديان و مذاهب اختلافي نيست.
 - مراتب عصمت را نام ببرید.  (ص56)  1. مصونيت از خطا در دريافت وحي و ابلاغ آن.
 2. مصونيت از مخالفت با احكام الهي در عمل.[1] 3. مصونيت از اشتباه در موضوعات و مصاديق احكام.    4. مصونيت از اشتباه در مسايل مربوط به مصالح و مفاسد اجتماعي[3] و فردي.     5. مصونيت از اشتباه در مسايل عادي زندگي فردي.
 - عصمت در مرحله دریافت و اطلاع وحی را اثبات نمایید.  (ص56)
عصمت در دريافت و حفظ و ابلاغ وحي، در واقع خمير ماية نبوت است و بدون آن، نبوت و ارسال پيامبران بي‎فايده خواهد بود. بنابراين، همان دليلي كه بر ضرورت نبوت اقامه شده است، دليل بر لزوم عصمت در تبليغ الهي نيز هست.
توضيح اين كه: در باب ضرورت نبوت،‌گفته شده است از آن جا كه ادراك‎هاي عادي انسان‎ها، براي شناسايي كامل راه سعادت و شقاوت، كافي نيست، پس خدا بايد اين نقص و كمبود را از راه وحي و ارسال پيامبر جبران كند. در غير اين صورت،‌هدف از خلقت انسان ـ كه تكامل اختياري مي‎باشد ـ نقض مي‎شود، زيرا تكامل اختياري در گرو شناخت صحيح و كافي است، و آن امر نيز بدون بعثت انبياء حاصل نخواهد شد. پس اگر خداوند پيامبري بفرستد، ولي اين پيامبر در دريافت وحي يا حفظ و ابلاغ آن دچار خطا گردد، هدف از بعثت نقض خواهد شد، و اين كار با حكمت خدا منافات دارد.
 - چرا پیامبران قبل و بعد از بعثت، گناه عمدی و سهوی ندارند؟ (ص57)
1. پيامبران در واقع نمايندة خداوند در رساندن پيام‎هاي او به مردم هستند، و اين نمايندگي به دو صورت مي‎تواند انجام پذيرد: يكي گفتاري و ديگري رفتاري. يعني همان‎گونه كه گفتار پيامبر، حاكي از دريافت وحي الهي است. رفتار او هم چنين حكايتي دارد و نشانگر آن است كه اين كار مورد رضايت و اجازه خداست. اگر پيامبر مرتكب گناه گردد، چون نمايندة خدا در بين مردم است، مردم به تصور اين كه، اين كار شايسته است آن را انجام مي‎دهند و به خطا مي‎افتند. و اين نقض غرض خدا در بعثت انبياء مي‎باشد. بلكه اگر پيامبر كاري بر خلاف محتواي وحي انجام دهد و تصريح كند كه اين كار من جايز نيست، باز به دليل تناقض ميان گفتار و رفتار، مردم دچار ترديد مي‎شوند و مي‎گويند: اگر اين كار نارواست پس چرا خود او كه نمايندة خداست انجام داد؟
2. بعثت انبياء، صرفاً پيام رساني نيست، بلكه پيامبران الهي مسؤوليت هدايت انسان‎ها به سوي خدا را به عهده دارند. و هدايت تنها با بيان احكام الهي حاصل نمي‎شود، بلكه ايمان راسخ انبياء به آن چه آورده‎اند و تجلي آن در اعمال آن‎ها در هدايت مردم نقش اساسي دارد، زيرا نقش تربيتي طرز عمل و رفتار مربي و حالت‎ها و صفات او در افرادي كه تحت تربيت او قرار دارند، به مراتب بيشتر از گفتار اوست. چنان كه قرآن كريم مي‎فرمايد:
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».به تحقيق رسول خدا اسوة نيكو براي شماست.
بر اين پايه، بايد عوامل بازدارنده از گناه، به اندازه‎اي در پيامبر نيرومند باشد كه به كلي ازگناه به دور بوده، و از مصونيت كامل نسبت به گناه و مخالفت احكام الهي برخوردار باشد، و هيچ نقطة تاريكي در صفحة حيات او پيدا نشود.
 - برای عصمت پیامبران یک آیه را با استدلال آن بیان نمایید (دلالت آن کافی است).  (ص58 ص59)
1. پيامبر از روي هواي نفس سخن نمي‎گويد:   «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»
2. پيامبران هدايت يافتگانند، و هر كس را خدا هدايت كند گمراه نمي‎شود: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ...» «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ».
3. منشأ ضلالت و گناه، شيطان است، و شيطان نمي‎تواند در پيامبران نفوذ كند:«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ».
4. اطاعت از پيامبر، اطاعت از خداست، و اطاعت از خدا، با گناه قابل جمع نيست:«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ».
5. عمل پيامبر اسوه حسنه است، و گناه با اسوة حسنه بودن سازگار نيست:«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».
 - آیا پیامبران در موارد عادی هم عصمت دارند؟ (ص59)
دليل بر لزوم عصمت پيامبران از امور ياد شده در مراحل ديگر عصمت، اين است كه از نظر افراد عادي كه اكثريت انسان‎ها را تشكيل مي‎دهند، اشتباه در امور عادي، از خطاي در احكام دين قابل تفكيك نيست. بنابراين، اگر پيامبر در امور ياد شده دچار خطا و اشتباه گردد، آن را به احكام ديني هم سرايت مي‎دهند و در نتيجه، اطمينان آنان نسبت به پيامبر از دست مي‎رود. و اين با غرض رسالت منافات دارد.  گذشته از اين، شكي نيست، پيامبري كه از هر گونه خطا ـ اعم از احكام ديني و موضوعات و مسايل عادي زندگي ـ مصون است، بهتر و بيشتر مي‎تواند توجه و اعتماد مردم را جلب كند تا پيامبري كه فقط از عصمت در احكام برخوردار است. و مقتضاي جود و رحمت الهي اين است كه كامل‎ترين لطف را در حق بندگان انجام دهد.
 - چگونه عصمت و اختیار پیامبران با هم قابل جمع است؟ (ص60)   اختيار حالت يا صفتي است در فاعل كه به سبب آن «فعل» و «ترك» را تصور كرده و پس از يك رشته محاسبات و ملاحظات يكي از دو طرف را بر مي‎گزيند، يعني يا فعل را انجام مي‎دهد يا آن را ترك مي‎كند،  اين نكته را نيز بايد در نظر داشته باشيم كه پس از انتخاب فعل يا ترك و ارادة قطعي نسبت به آن، طرف گزيده شده از حالت ترديد و امكان خارج شده و به سرحد لزوم و حتميت مي‎رسد تا آن جا كه در آن شرايط، طرف ديگر، امكان ظهور و بروز پيدا نمي‎كند، ليكن اين حتميت و لزوم، نتيجة اختيار و ناشي از آن است، و به همين دليل با اختياري بودن «فعل» منافات ندارد.
 - اگر پیامبران عصمت دارند پس چرا خداوند متعال در آیه قرآن به حضرت آدم(علیه‌السلام) نسبت گناه می‌دهد؟ (ص63-64)
گناه، مصاديق و مراتب گوناگوني دارد كه با تفكيك آن‎ها از يكديگر بسياري از اشتباهات و اشكال‎هايي كه دربارة عصمت پيامبران و اولياي خدا مطرح شده است، حل خواهد شد. اين موارد عبارتند از:
1. مخالفت با اوامر و نواهي «مولوي» كه در محدودة واجب و حرام ـ مانند دروغگويي، دزدي، ترك نماز و روزة واجب و در يك كلمه ترك واجبات، ارتكاب محرمات ـ شكل مي‎گيرد. و رايج‎ترين معناي گناه همين مورد است، و دلايل عقلي و نقلي، بر عصمت پيامبران و ديگر معصومان از اين گناه دلالت دارد و در هيچ منبع و مأخذي، چنين گناهي به آنان نسبت داده نشده است.
2. انجام كاري از شخصي كه داراي مقام علمي و معنوي فوق العاده‎اي است، با توجه به مقام ويژة او بهتر است كه اين گونه كارها از وي صادر نشود، هر چند آن كار در مقايسه با نوع مكلفان، عملي ناشايسته به شمار نمي‎رود. اين‎گونه گناه را «ترك اولي» مي‎گويند.
3. اعمال عبادي بندگان، هر چند به طور شايسته انجام شود، باز نسبت به مقام بزرگ خداوند و لطف‎ها و نعمت‎هاي بي‎شمار او ناچيز و ناقص است و اساساً قابل مقايسه نيست. به همين دليل، آنان كه با عظمت خداوند آشنايي بيشتري دارند، عبادت خود را با نهايت شرمساري به پيشگاه او عرضه مي‎كنند و پيوسته به تقصير خويش اعتراف مي‎كنند.
 - دلیل نبوت پیامبر اسلام(صلوات‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)  را بیان نمایید.  (ص67)
جامع‎ترين طريق اثبات نبوت فرد اين است كه مدعي پيامبري بر اثبات ادعاي خود معجزه بياورد و با منكران و مخالفان تحدي نمايد. در اين صورت، اگر آنان از مبارزه با او عاجز شوند، نبوت او ثابت خواهد شد.
در اين كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دعوي نبوت كرده است، ترديدي نيست، چنان كه ظهور معجزه‎هاي بسيار توسط او نيز از مسلمات تاريخ است. معجزات پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دو گونه است:   يكي، قرآن كريم كه معجزة علمي و جاودان است؛ و ديگري، معجزات عملي آن حضرت كه برخي از آن‎ها در قرآن كريم و موارد ديگر در كتاب‎هاي حديث و تاريخ نقل شده است، اينك به اختصار اين دو قسم از معجزه‎هاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را بررسي مي‎كنيم، تا برهان نبوت او آشكار گردد.
 - جهات اعجاز قرآن را نام ببرید و یک مورد را به دلخواه توضیح دهید. (ص69)
1. اعجاز ادبي قرآن 2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام  3. قرآن و خبرهاي غيبي   4. هماهنگي و عدم اختلاف در قرآن  5. 
2. اعجاز قرآن در قلمرو معارف و احكام
درك اين جنبه از اعجاز قرآن در گرو اين است كه بدانيم بخش عظيمي از آيات قرآن مربوط به معارف ديني و اصول كلي نظام زندگي بشر است كه در برگيرندة عالي‎ترين معارف و جامع‎ترين قوانين است، و اين در حالي است كه محيط جزيرة العرب ـ كه پيامبر در آن رشد كرده بود ـ كمترين اطلاعي از اين قبيل معارف و احكام نداشت، بلكه فرهنگ حاكم بر جامعة آن روز عربستان، فرهنگ شرك و جاهليت بود و از نظر عقل پذيرفته نيست كه فردي كه در چنان جامعه‎اي رشد نموده است، بتواند چنان معارف و قوانين فوق‎العاده‎اي را عرضه نمايد. بنابراين بايد پذيرفت كه قرآن از جانب خداوند نازل گرديده است.
6. در بحث خاتمیت:
 - خاتمیت را تعریف کنید. (ص75)    مسلمانان، بر اين عقيده اتفاق و اجماع دارند كه پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آخرين و برترين پيامبر الهي؛ و شريعت اسلام، آخرين و كامل‎ترين شريعت آسماني است. اين عقيده از ضروريات دين اسلام به شمار  مي‎رود و هر كس آن را انكار كند، در حقيقت، نبوت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را انكار كرده است. قرآن كريم و احاديث معتبر اسلامي به روشني بر خاتميت دلالت مي‎كنند، و اعتقاد مسلمانان در باب خاتميت از اين دو منبع ديني سرچشمه مي‎گيرد.

 - یک دلیل بر اثبات خاتمیت بیاورید. (یک آیه و یک روایت)   (ص77)
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ».[4]   ما تو را نفرستاديم مگر اين كه ماية رحمت براي جهانيان باشي.
حاديث مربوط به خاتميت دين به واسطة شريعت اسلام ـ به ويژه در كتب حديث شيعه ـ بسيار است. معروف‎ترين حديث در اين‎باره، حديث منزلت است كه از نظر سند قطعي، و از نظر دلالت بر خاتميت نيز صراحت دارد. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين حديث نسبت علي ـ عليه السلام ـ به خود را از قبيل نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ دانسته است، و در ادامه مي‎فرمايد: «با اين تفاوت كه هارون پيامبر بود، ولي علي ـ عليه السلام ـ پيامبر نيست»؛ زيرا پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيامبري برگزيده نخواهد شد، چنان كه فرمود:
«اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي اِلّا اَنَّهُ لَا نَبيَّ بَعْدِي».[8]
 - شبهه نهایت را مطرح و نقد نمایید. (ص76)
پاسخ شبهه‎اي كه پيروان مسلك بهائيت مطرح كرده و گفته‎اند:
«آية ياد شده بر خاتميت نبوت دلالت مي‎كند، ‌نه بر خاتميت رسالت»، روشن مي‎شود؛ چرا كه آن‎ها به خاتميت شريعت معتقد نيستند، و بهايي‎گري را شريعت جديدي مي‎دانند كه توسط پيشوايان اين مسلك از جانب خداوند آورده شده است.
پاسخ اين است كه براي آوردن شريعت آسماني جديد، اول بايد به مقام نبوت رسيد آن‎گاه به مقام رسالت، يعني نخست بايد خبر برگزيده شدن به مقام نبوت را از طريق وحي دريافت كرد، ‌آن‎گاه معارف و احكام الهي را از طريق وحي به دست آورد، و در مرتبة بعد از نبوت، به مقام رسالت و ابلاغ شريعت الهي به مردم و تلاش در جهت اجراي آن پرداخت.
 - ملازمه خاتمیت و کمال دین را بیان نمایید. (ص79)
خاتميت شريعت با كمال آن ملازمه دارد، زيرا اگر شريعت كامل‎تر امكان‎پذير باشد، پايان بخشيدن به شريعت، با فرض وجود قابليت آن در افراد بشر با جود و حكمت الهي سازگاري ندارد. از سوي ديگر هرگاه شريعت به كامل‎ترين مرتبة ممكن رسيد، شريعت ديگري برتر از آن معقول نيست، و در اين صورت دين و شريعت به پايان خود مي‎رسد.
كمال شريعت، عبارت است از اين كه معارف و احكام شريعت در همة حوزه‎هاي هدايت كه قلمرو نقش‎آفريني و كاركرد دين است، عالي‎ترين معارف و احكام ممكن باشد.
 - چگونه بین مسائل جدید و خاتمیت که ثبات و عدم تغییر در دین است،جمع می‌کنید؟ توضیح دهید. (ص87)
در باب خاتمیت دین  همیشه جمع کردن خاتمیت و ثبات شریعت از یک سو و پاسخگو بودن دین به مسايل متغیر و متحول  مطرح بوده است. جمع میان این دو از قبیل مع میان دو امر متضاد است زیرا از یک سو حیات بشر پیوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسایل جدید رخ می دهد که باید حکم دین را در مورد ان جویا شد از سوی دیگر احکام دین در عصر یا اعصار پیش از این بیان شده و پاسخگوی مسایل زمان و مکان دیگری بوده که اکنون شرایط آن به کلی ذگرگون شده است 
 - ارکان پویایی شریعت خاتم را نام برده و یک مورد را به دلخواه توضیح دهید. (ص89)
احکام اولیه و ثانویه- تشریع اجتهاد در اسلام- نقش کلیدی عقل در اجتهاد- ملاکات احکام و قاعده اهم و مهم- مسیولیتها و اختیارات حاکم اسلامی
احكام اوليه و ثانويه: در شريعت اسلام دو گونه قانون و حكم وجود دارد:
1. قوانين و احكام اوليه، كه مربوط به شرايط عادي و معمولي زندگي انسان هستند.
2. قوانين و احكام ثانويه، كه مربوط به شرايط اضطراري و غيرعادي‎اند.
دستة نخست را قوانين اوليه، ‌و دستة دوم را قوانين ثانويه مي‎نامند. احكام ثانويه بر احكام اوليه نظارت دارند و در شرايط غيرعادي آن‎ها را تغيير داده يا به كلي آنها را بر مي‎دارند. مثلاً وجوب روزه داري در ماه رمضان، ‌از احكام اوليه است كه مربوط به شرايط عادي است؛ ليكن اگر روزه‎داري موجب ضرر گردد و سلامتي انسان را دچار مشكل سازد، در اين جا حكم ثانوي، يعني «قاعدة رفع ضرر» وارد عمل مي‎شود، و وجوب روزه را از كساني كه روزه‎داري، براي آن‎ها ضرر دارد، برمي‎دارد. و همين‎گونه است اگر روزه‎داري بر فرد ديگري ضرر وارد سازد، مانند زن باردار يا زني كه بچه شيرخوار دارد و روزه گرفتن به فرزند او ضرر مي‎رساند.
اين حكم در جايي كه انجام عمل عبادي موجب سختي و مشقت طاقت‎فرسا باشد نيز جاري است؛ زيرا كُلفت و مشقتي كه از حد معمول در انجام چنين تكاليفي بيرون است، هر چند به مرحلة ضرر رساندن به بدن نمي‎رسد، ولي موجب حرج و سختي غير متعارف است، و در اين صورت «قاعده رفع حرج» بر حكم اولي احكام عبادي اولويت دارد و موجب مي‎گردد وجوب آن‎ها از بين برود.
اين گونه احكام ثانوي در معاملات (= معاملات بالمعني الاعم در اصطلاح فقه) نيز جاري است و حكم اول را تغيير مي‎دهد يا به كلي آن را برمي‎دارد.[3] براي نمونه، حكم اولية خوردن گوشت و ديگر غذاهاي مباح، حليت (حلال بودن) است، ولي اگر خوردن آن زيان جدي و مهم به بدن وارد سازد، حرام خواهد بود؛ چنان كه اگر ترك آن زيان‎آور باشد، و خوردن آن براي حيات انسان ضرورت پيدا كند، واجب خواهد شد. در اين‎جا حكم ثانوي ضرر، حكم اولي را تغيير مي‎دهد. و اين در حالي است كه در تمام موارد ياد شده، حكم اولي نسخ نشده و براي هميشه باقي خواهد بود.
 - آیا امی ‌بودن ملازم با بی‌سوادی است؟ (ص109)
اگرجه واژه امی به معنای بیسوادی است ولی درس نخواندن با  بی سوادی  ملازمه ندارد. زیرا هرچند روش متعارف و معمول برای کسب دانش درس خواندن است . ولی علم و دانش پیامبران الهی از طریق معمول بدست نیامده است انان کسب دانش کرده اند  ولی معلم آنان خداوند بوده است و در مکتب وحی عالی ترین معارف را آموخته اند.بنابراین واژه امی نه به معنای بی سواد و نه بمعنای نخواندن و ننوشتن برای پیامبر اکرم نقض می باشد
 - حکمت درس ناخواندگی پیامبر اسلام چیست؟ (ص110)
فلسفه درس نخاندگی پیامبر در سوره عنکبوت اینطور بیان شده: اگر پیامبر میتوانست درس بخواند و بنویسد این تهمت که ایاتی که بر مردم میخواند وحی الهی نیست و او انها را از پیش خود میگوید و یا از کسی آموخته است  میتوانسد در اذهان مردم ایجاد شک و تردید نماید 
7. در بحث امامت:
  - فلسفه امامت را تبین نمایید. (ص117) 
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحي تشريعي و آوردن شريعت كه با ختم نبوت پايان پذيرفته است همان فلسفه و ضرورت نبوت است. در تبیین این مطلب عناوین زیز را یادآور میشویم: تبیین فاهیم قران- داوری در منازعات- ارشاد و هدایت انسانها- اتمام حجت بر بندگان- برقراری عدل و امنیت- 
 - ضرورت امامت را از دیدگاه متکلمان شیعه و اهل‌سنت بررسی و تبین نمایید. (ص120)
از آنچه دربارة فلسفه و اهداف امامت بيان گرديد، مي‎توان ضرورت آن را نيز به دست آورد؛ زيرا اهداف و آرمان‎هاي ياد شده از ضرورت‎هاي حيات دنيوي و اخروي انسان مي‎باشند. لزوم وجود رهبر در يك جامعه تا به حدي است كه اگر دسترسي به امام عادل امكان نداشته باشد، حتي وجود امام غيرعادل از نبودن آن بهتر است، زيرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعي و سلب امنيت همگاني منجر مي‎شود، كه پي‎آمدهاي تلخ آن به مراتب از پي‎آمدهاي ناگوار امام و پيشواي غير عادل بدتر است، از اين رو امام علي ـ عليه السلام ـ فرموده‎اند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».[2]
ضرورت وجود امام تقريباً‌ مورد قبول همة متكلمان اسلامي است، هر چند در اين‌كه اين ضرورت مقتضيات حكم عقل است يا شرع، و بشري است يا الهي، ديدگاه‎هاي آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعي، و عدليه وجوب آن را عقلي، دانسته‎اند.
عدليه نيز دو دسته‎اند:, شيعه وجوب آن را الهي و تعيين امام را فعل خداوند، ولي معتزله وجوب آن را بشري و تعيين امام را وظيفه مسلمانان مي‎دانند.[3]
 - چگونه با قاعده لطف می‌توان وجود امام را اثبات کرد؟ (ص121)
مفاد قاعدة لطف ـ كه يكي از قواعد كلامي مورد قبول متكلمان عدليه است ـ اين است كه هر فعلي از جانب خداوند كه در سعادتمندي مكلفان مؤثر است، بدون آن كه اختيار را از آنان سلب كند، يك ضرورت و واجب عقلي است و مقتضاي عدل و حكمت خداوند مي‎باشد، به گونه‎اي كه ترك آن با عدل و حكمت خداوند سازگار نيست. و نبوت از مصاديق بارز اين قاعده است. ز ديدگاه متكلمان اماميه، امامت نيز حكم نبوت را دارد، و از مصاديق ديگر قاعدة لطف است
 - از دیدگاه عقل، چگونه عصمت امام قابل اثبات است؟ (ص123)  سوال ترم
الف. حفظ دين در گرو عصمت امام است. ب. لزوم تسلسل  
الف. حفظ دين در گرو عصمت امام است.
چنان‌كه در درس گذشته بيان گرديد، مسؤوليت حفظ دين از خطر تحريف و تغيير، برعهدة امام است، چنان‌كه او عهده‎دار هدايت ديني افراد نيز مي‎باشد. بديهي است انجام اين دو مسؤوليت و تحقق بخشيدن به اين دو آرمان ديني، در گرو مصونيت امام از خطا و انحراف است، به خصوص كه هدايتگري در سخن و گفتار خلاصه نمي‎شود، بلكه تأثير عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بيشتر از گفتار او است. به همين دليل، بايد امام در فهم و بيان احكام ديني و نيز در عمل به آن‎ها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پيروان خود را به طور صحيح هدايت كند. بديهي است اصل عقلي مزبور در مورد سومين مرتبه از عصمت ـ يعني عصمت از خطا در تشخيص مصالح و مفاسد جامعه اسلامي ـ نيز جاري است.
ب. لزوم تسلسل
يكي از جهات نيازمندي جامعه ديني به امام اين است كه مردم در شناخت دين و اجراي آن مصون از خطا نيستند. بنابراين، اگر هر گاه امام نيز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام ديگري نياز است. نقل كلام به امام دوم مي‎كنيم، اگر او نيز معصوم نباشد، امام ديگري لازم است. اگر رشته را ادامه دهيم، در جايي پايان نمي‎پذيرد و به تسلسل مي‎انجامد، و روشن است كه تسلسل باطل است. بنابراين بايد در يك زمان، بي‎نهايت امام وجود داشته باشد، كه امتناع آن امري بديهي است. پس نتيجه مي‎گيريم كه بايد امام مصون از خطا و لغزش باشد.
 
 - با یک آیه عصمت امام را اثبات نمایید. (ص125و126)
لزوم عصمت امام را از برخي آيات قرآن نيز مي‎توان استنباط كرد:
آية اول:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».[3]
از خدا، رسول خدا و پيشوايان خود اطاعت كنيد.
در اين آيه، اطاعت از «اُولِي الاَمرْ» بسان اطاعت از پيامبر خدا واجب گرديده است، بديهي است اطاعت بي‎قيد و شرط از كسي در صورتي جايز و واجب است، كه احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد؛ زيرا درغير اينصورت چه بسا اطاعت از او به معصيت و نافرماني خدا بيانجامد،‌كه حرام و ناپسند است، و هرگز خداوند گناه را نمي‎پسندد و انجام آن را بر كسي روانمي‎دارد.
دلالت اين آيه بر عصمت «اُولِي الْاَمر» (امامان) جاي ترديد نيست،‌تا آن‌جا كه فخرالدين رازي كه از علماي اهل سنت است نيز آن را پذيرفته و چنين گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت «اولي الامر» حكم كرده است.
2. خداوند هر كس را به طور قطع واجب الاطاعه بداند، ‌معصوم است.
3. نتيجه اين كه: اولي الامر معصومند.
وي سپس گفته است: مقصود از اولي الامر يا عموم امت است يا بعضي از آن‎ها. فرض دوم درست نيست، زيرا ما به بعضي امت كه معصوم باشد، دسترسي نداريم. بنابراين، فرض نخست متعين است، و آن منطبق بر اهل حل و عقد مي‎باشد كه اجماع آنان در مسايل، حجت ديني به شمار مي‎رود.[4]
سخن رازي در اين جهت كه اهل حل و عقد را مصداق اولي الامر دانسته، صحيح نيست؛ زيرا اهل حل وعقد عبارتند از عده‎اي از مردم كه از نظر آگاهي و تفكر و حسن رأي بر افراد ديگر برتري دارند، واضح است كه اين برتري نسبي دليل بر عصمت آن‎ها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آري، توافق آنها در يك مسئله از احتمال خطا در آن مي‎كاهد، ولي احتمال آن را به كلي از بين نمي‎برد، در حالي كه لزوم اطاعت بي‎قيد و شرط از فرد يا گروهي بر نفي هرگونه احتمال خطا (عصمت مطلقه) دلالت مي‎كند.
 - صفات و ویژگی‌های امام را از دیدگاه شیعه و اهل‌سنت مقایسه و بررسی نمایید.  (ص128و129و133)
اهل شیعه: برتری امام بر دیگران- امامت و اعجاز-پیراستگی از عیوب جسمی و روحی- زهد و تقوا- علم و دانش امام-امامت و عصمت
اهل سنت: مجتهد در اصول و فروعدین باشد- صاحب رای و تدبیر و اشنا به امور سیاست و رهبری باشد- شجاع و عادل باشد- از سلامت جسمانی برخوردار باشد- مرد و بالغ باشد
 - تفاوت شیعه و اهل‌سنت در انتخاب امام و جانشین بعد از پیامبر در چیست؟ دلیل هر کدام را جداگانه مطرح کنید و نظر حق را بیان نمایید(با یک دلیل).  (ص135 و136 و 139) در اين كه امام چگونه تعيين مي‎شود، دو نظريه است:
1. نظريه شيعه، كه راه تعيين امام را منحصر در نص شرعي مي‎داند. يعني امامت مقامي است انتصابي و نصب امام، حق خداوند است، همان‎گونه كه نبوت نيز مقامي انتصابي است، و تعيين پيامبر حق و شأن خداوند است و بس.
2. نظرية مورد قبول اهل سنت، كه مي‎گويند: راه تعيين امام منحصر در نص شرعي نيست، زيرا امامت انتصابي نبوده و مسلمانان مي‎توانند خود، امام و جانشين پيامبر را انتخاب كنند.
 - آیه ولایت چگونه بر امامت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) دلالت می‌نماید؟  (ص 143)
تفسير آيه
1. كلمة «اِنَّمَا» بر تخصيص دلالت مي‎كند. يعني ولايت بر مسلمانان مخصوص خدا، و پيامبر خدا و مؤمناني است كه در آيه توصيف شده‎اند. 
2. در مورد اين كه مقصود از ولايت چيست، دو ديدگاه وجود دارد. علماي اهل سنت آن را به معناي محبت و نصرت، و علماي شيعه آن را به معناي زعامت و رهبري دانسته‎اند.
3. دليل قول شيعه اين است كه اولاً: ولايت به معناي محبت و نصرت به پيامبر و عده‎اي از مؤمنين اختصاص ندارد، بلكه امري عمومي است. يعني همة مؤمنين بايد دوستدار و ياور يكديگر باشند، چنان‎كه قرآن كريم مي‎فرمايد:
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ».[3]
ثانياً: روايات بسياري از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه آيه در شأن علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است، آن‎گاه كه فقيري وارد مسجد شد واز مردم كمك خواست، و كسي به او كمك نكرد، علي ـ عليه السلام ـ كه در حال ركوع بود، با دست خود به او اشاره كرد و انگشتر خويش را به او داد، سپس آيه ياد شده، بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد.[4]
4. دليل قول اهل سنت اين است كه اين آيه بين آياتي واقع شده است كه مسلمانان را از ولايت اهل كتاب نهي كرده است. بنابراين، سياق آيات قرينه است بر اين كه مقصود از ولايت در آية مورد بحث نيز محبت و نصرت مي‎باشد.
ليكن اين استدلال صحيح نيست، زيرا قرينة سياق دليل ظنّي است نه قطعي، و دليل ظني در جايي قابل استناد است كه دليلي بر خلاف آن نباشد. در اين‎جا نيز و آن چه در اثبات قول نخست گفته شد، با قرينة سياق مخالف است، بنابراين، در اين صورت نمي‎توان به آن استناد كرد.
 - آیه تبلیغ را بررسی نموده و چگونگی دلالت آن بر امامت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)  را تبین کنید. (ص146)
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».[7]
اي پيامبر آن چه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است را ابلاغ كن، اگر اين كار را انجام ندهي، رسالت خدا را ابلاغ نكرده‎اي، و خدا تو را از خطر مردم حفظ مي‎كند، به درستي كه خدا كافران را هدايت نمي‎كند.
تفسير آيه 
مفاد اين آيه شريفه آن است كه دستوري از جانب خدا بر پيامبر نازل شده بود، و پيامبر از ابلاغ آن بيمناك بود، ولي خداوند با تأكيد خاصي او را به ابلاغ آن فرمان داد و مطمئن ساخت كه در اين راه خطري متوجه او نخواهد بود. و اين‎كه اين دستور به قدري اهميت دارد كه تبليغ نكردن آن به منزلة تبليغ نكردن اصل رسالت است:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
بديهي است پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هيچ گاه به خاطر ترس از جان خود در تبليغ رسالت الهي كوتاهي نكرده است. بنابراين، ترس او از اين جهت نبوده است، آنچه در اين‎جا به نظر درست مي‎آيد اين است كه اين دستور در برگيرندة حكمي بوده كه ممكن بود به شأن و موقعيت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اذهان عده‎اي از مسلمانان صدمه وارد كند، يعني مشتمل بر حكمي بوده است كه در ظاهر امر در برگيرنده نفع شخصي يا قومي براي آن حضرت بوده است.
اين حكم به قرينة روايات بسيار كه در شأن نزول آيه وارد شده است، همان ولايت و رهبري علي ـ عليه السلام ـ بوده است؛ زيرا در روايات شأن نزول آمده است كه اين آيه در جريان غديرخم نازل شده است. از اين‎رو، ابلاغ اين حكم مي‎توانست اين ذهنيت را براي برخي از مسلمانان ايجاد كند كه پيامبر نيز مانند فرمانروايان بشر است كه بستگان خود را به عنوآن‎جانشين خويش تعيين مي‎كنند، به ويژه آن‎كه در ميان مسلمانان عدة زيادي افراد منافق وجود داشتند كه از چنين فرصت‎هايي، بهترين بهره‎برداري را به نفع مقاصد خود مي‎نمودند.
از سوي ديگر، وجود يك رهبر لايق و با كفايت براي حفظ اسلام بسيار مهم و تعيين كننده، و عدم وجود آن براي اسلام خطرساز است، از اين‎رو، نفي ابلاغ رسالت به خاطر ابلاغ نكردن آن كاملاً استوار و حساب شده است.
 - آیه اکمال دین چگونه بر ولایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) دلالت دارد؟  (ص 145)
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».[10]
امروز كافران از دين شما نااميد شدند پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد، امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان يك دين براي شما راضي شدم.
اين آية كريمه تصريح دارد بر اين كه در تاريخ اسلام و در عصر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روزي بوده كه در آن واقعه‎اي رخ داده است كه چند ويژگي داشته است:
1. كافران از اين‎كه بتوانند دين اسلام را از بين ببرند نااميد شدند.
2. در اين صورت، مسلمانان نبايد ازناحية خطر كافران بر دين اسلام بيمناك باشند، بلكه بايد از سنن و قوانين الهي بيمناك باشند، كه چه بسا رعايت نكردن آن‎ها به دين آنان صدمه وارد نمايد.
3. در آن روز دين، كامل گرديد.    4. نعمت الهي بر مسلمانان به مرحلة نهايي رسيد.
5. دين اسلام با آن قانون و دستور ويژه، مورد رضايت خداوند قرار گرفت.
 - حدیث منزلت را مطرح نموده و طریق استفاده آن را در بحث امامت بیان نمایید. ص157
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در موارد مختلف، از جمله در جريان غزوه تبوك، خطاب به علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«انت مِني بمنزلة هارون مِن موسي اِلا اَنهْ لا نبي بعدي».
نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ است با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود.
سند و مفاد حديث: اين‎روايت نيز از روايات متواتر است،[17] و از نظر اعتبارِ سند قابل ترديد نيست، بلكه سخن در مفاد آن است:
1. از نظر اهل سنت مقصود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيان علاقمندي خاص خود به علي ـ عليه السلام ـ بوده است، و اين‎كه او نزديك‎ترين و محبوب‎ترين افراد نزد اوست، همان‎گونه كه هارون ـ عليه السلام ـ از نزديك‎ترين و محبوب‎ترين افراد نزد حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بود.
2. از نظر شيعه مقصود مقام وصايت و جانشيني است، يعني همان‎گونه كه هارون هنگام رفتن موسي به ميقات، ‌جانشين او گرديد، و اگر پس از موسي ـ عليه السلام ـ نيز زنده مي‎ماند، رهبري قوم او را برعهده مي‎‎داشت، علي ـ عليه السلام ـ نيز جانشين پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ است، ‌چنان‎كه در غزوة تبوك نيز او را جانشين خود ساخت و كارهاي خود را به او سپرد.
استدلال شيعه در وجه دلالت اين حديث بر جانشيني علي ـ عليه السلام ـ اين است كه قرآن كريم يادآور مي‎شود كه حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير و پشتيبان، و در امر رهبري وي را با او شريك نمايد، چنان‎كه مي‎فرمايد: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».[18]
و خداوند درخواست او را برآورده ساخت،
 - در حدیث یوم الدار چگونه می‌توان خلافت عام حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)  را اثبات نمود؟ص159
وقتي آية شريفة «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ».[21] بر پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل شد، آن حضرت خويشاوندان خود را به منزل ابوطالب دعوت كرد. آنآن‎كه حدود چهل نفر بودند، ‌در منزل ابوطالب گرد آمدند. پس از آنكه از آنان پذيرايي شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روي به آنان كرد و گفت: اي فرزندان عبدالمطلب، در بين عرب هيچ جواني بهتر از آن چه من براي شما آورده‎ام نياورده است، زيرا من چيزي را آورده‎ام كه خير دنيا و آخرت شما را در بردارد. خداوند مرا برانگيخته است تا شما را به سوي او فراخوانم. كدام يك از شما مرا در اين‎باره كمك مي‎كند تا وصي و جانشين من باشد؟
آنان سكوت اختيار نمودند، در اين هنگام علي ـ عليه السلام ـ برخاست و پشتيباني خود را اعلان نمود، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: او وصي و جانشين من خواهد بود، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
-با وجود این قراین و دلایل محکم چگونه و چرا خلفای سه گانه و جمعی از صحابه با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) مخالفت کردند؟(ص160)
آن چه در اين حديث آمده است،‌خلافت علي ـ عليه السلام ـ است، نه خلافت بلافصل او. و اين با عقيدة اهل سنت نيز سازگار است، زيرا آنان علي ـ عليه السلام ـ را چهارمين خليفة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‎دانند؛ ليكن بايد توجه داشت كه اين احتمال برخلاف ظاهر چنين خطابي است؛ چرا كه از نظر قواعد محاوره هرگاه فرمانروا يا رهبري، كسي را به عنوآن‎جانشين خود برگزيند مفاد آن‎جانشيني بلافصل است. و اگر مقصود غير از آن باشد، بايد قرينه‎اي متصل يا منفصل اقامه كند، چنان‎كه مثلاً ابوبكر بر بلافصل بودن خلافت عمر تصريح نكرد، با اين حال از نظر اهل سنت شكي در اين كه مقصود جانشيني بلافصل بوده است، وجود ندارد.
 - اگر حق با حضرت امیر(علیه‌السلام) بود، چرا ایشان حق خود را نگرفت؟  (ص162)
امت اسلامي در آن زمان از چند جهت دچار مخاطره بود:
يكي، از جهت قدرتهاي بزرگ خارجي چون روم و ايران، زيرا خطر آن‎ها تا آن‎جا بود كه پيامبر در آخرين لحظات عمر مبارك خود سپاه اسامه را براي مقابله با حمله احتمالي سپاه روم گسيل داشت.
از سوي ديگر،‌خطر منافقين در داخل جامعة اسلامي يك‎پارچگي امت اسلامي را تهديد مي‎كرد.
بديهي است در چنين شرايطي اگر امام علي ـ عليه السلام ـ براي گرفتن حق خود قيام مي‎كرد، آتش جنگ داخلي شعله‎ور مي‎شد، و چه بسا كيان اسلام و قرآن صدمه جبران ناپذير مي‎ديد.
از اين‎رو، امام علي ـ عليه السلام ـ امر مهم را فداي امر اهم كرد و راه مسالمت و سكوت را برگزيد، تا در فرصت مناسب، حقيقت را بر مسلمانان روشن سازد، چنان‎كه خود آن حضرت بر اين مطلب تصريح كرده است.
 - آیا دلیلی وجود دارد که امامت امامان دوازده‌گانه را اثبات نماید؟    (ص164)
در صحيح مسلم از جابربن سمره عبارتهاي زير از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده است:
1. اين امر پايان نمي‎پذيرد مگر پس از دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند.
2. تا هنگامي كه دوازده خليفه از قريش رهبري مي‎كنند، اين دين، عزيز خواهد بود.
3. اين دين تا روز قيامت برپا است، و دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند، وجود خواهند داشت.
4. تا وقتي دوازده خليفه بر مردم ولايت دارند، امر آنان گذرا است.
5. تا وقتي دوازده خليفه از قريش بر سر كارند، اسلام عزيز است.[2]
 - دلایل وجود امام زمان(علیه‌السلام)  را بیان کنید. (عقلی و نقلی)  (ص175)
به طور كلي از دو طريق مي‎توان وجود امام زمان(عج) را اثبات كرد:
1. طريق عقلي:
دليل عقلي بر لزوم وجود امام معصوم، بر وجود امام زمان(عج) دلالت مي‎كند؛ زيرا دليل عقلي مزبور اختصاص به زمان ويژه‎اي ندارد، بلكه از زمان رحلت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا قيامت را شامل مي‎شود، چرا كه مفاد آن بيانگر اين است كه تا وقتي تكليف هست و مكلفاني هستند كه از خطا و اشتباه مصون نيستند، بايد امام و پيشوايي معصوم وجود داشته باشد.
به عبارت ديگر: آفرينش بدون وجود انسان كامل، تفسير صحيح و خردپسندي ندارد، و به منزلة كالبد بدون روح است. و انسان كامل به مثابة قلب و روح آدميان و گهوارة حيات انسان، يعني زمين است. از اين‎رو، در روايات آمده است: اگر حجت خدا وجود نداشته باشد، زمين، اهل خود را در كام خود فرو مي‎كشد.[4]
امام علي ـ عليه السلام ـ نيز فرمودند: «زمين هرگز از حجت خدا خالي نخواهد ماند. و حجت الهي يا ظاهر است و مشهور، و يا خائف است و مستور، تا حجتها و بينات الهي باطل نگردد.
 - تفاوت اعتقاد اهل‌سنت و شیعه در وجود امام زمان(علیه‌السلام) چیست؟ (ص174)
وجود امام زمان(عج) مورد اتفاق همة شيعيان است، ولي اهل سنت در اين مورد دو دسته‎اند:
1. گروهي از آنان كه اكثريت را تشكيل مي‎دهند، بر آنند كه امام زمان فعلاً موجود نيست و قبل از قيامت به دنيا خواهد آمد.
2. جمعي ديگر در اين مسئله با شيعه هم عقيده‎اند.[2]
اختلاف نظر ديگري كه در مورد امام زمان(عج) وجود دارد، اين است كه از نظر شيعه و عده‎اي از علماي اهل سنت، ‌آن حضرت از فرزندان امام حسين ـ عليه السلام ـ است، ولي عده‎اي ديگر از علماي اهل سنت او را از فرزندان امام حسن ـ عليه السلام ـ دانسته‎اند.
منشأ اين اختلاف آن است كه در منابع حديث اهل سنت در اين‎باره دو حديث نقل شده است، ولي حديثي كه او را از اولاد امام حسين ـ عليه السلام ـ مي‎داند، مشهورتر است. با اين حال، برخي از علماي شيعه و اهل سنت، وجوهي را براي توجيه حديث ديگر نقل كرده‎اند.
 - چرا حضرت دو غیبت داشتند؟  (ص180)
از آن‎جا كه چنين غيبت طولاني بدون مقدمه و آمادگي قبلي چه بسا شيعه را دچار شك و ترديد در وجود امام عصر(عج) مي‎ساخت، ائمة طاهرين ـ عليهم السلام ـ اولاً: پيش از آن، را خاطر نشان كرده‎اند تا شيعيان قبل از وقوع چنين حادثة عظيمي از آن آگاه باشند.
ثانياً: از زمان امام هادي و عسكري ـ عليهما السلام ـ عملاً مسئلة غيبت امام معصوم به آزمايش گذاشته شد. چنان‎كه مسعودي در كتاب «اثبات الوصيه» مي‎نويسد: «روايت شده است كه امام ابوالحسن هادي ـ عليه السلام ـ از شيعيان خود، به جز خواص شيعه ـ پنهان مي‎شد، و امام عسكري ـ عليه السلام ـ حتي با خواص شيعه نيز از پشت پرده سخن مي‎گفت مگر در اوقاتي كه ملاقات‎هاي عمومي بود. فلسفة اين كار آن بود كه شيعه را با غيبت امام زمان(عج) آشنا سازد».
از اين‎جا مي‎توان به فلسفة غيبت صغري نيز پي برد. كه همانا آماده ساختن شيعه براي غيبت طولاني امام عصر(عج) بوده است
 - کیفیت غیبت حضرت و چگونگی آن را تبیین نمایید.  (ص181)
1. امام عصر(عج) در ميان مردم حضور دارد، ولي آنان جسم او را نمي‎بينند، اين نظريه از برخي احاديث نيز استفاده مي‎شود.
بنابراين نظريه، در مواردي كه امام مصلحت مي‎بيند، به اذن خداوند افرادي مي‎تواند وجود امام ـ عليه السلام ـ را مشاهده كنند.
2. امام عصر(عج) در ميان مردم حضور دارد و به صورت عادي زندگي مي‎كند، ولي آنان او را نمي‎شناسند، اگر چه وجود او را مي‎بينند، اين نظريه نيز از برخي روايات استفاده مي‎شود.
 - علت و چرایی غیبت امام زمان(علیه‌السلام) را بیان نمایید. (ص183)
1. «تكليف» مبتني بر اصل «اختيار» است، يعني در صورتي مي‎توان به كسي امر و نهي كرد و او را به انجام كاري تكليف كرد كه بتواند آن كار را انجام دهد يا آن را ترك نمايد. بنابراين، مكلف نمودن انسان مجبور لغو و بيهوده است.
2. امام زمان(عج)، آخرين حجت معصوم خداوند است، و اوست كه احكام الهي را به طور كامل اجرا خواهد كرد و حكومت عدل را در كل جهان برپا خواهد نمود. اين مطلبي است كه احاديث متواتر اسلامي بر آن دلالت مي‎كند. چنان‎كه پيش ازاين به آن اشاره شد.
3. سيره و روش پيامبران و رهبران الهي در معاشرت با افراد جامعه و حل و فصل امور مبتني بر روش متعارف و معمول ميان انسان‎ها مي‎باشد، و استفاده از معجزه و روش‎هاي خارق‎العاده، امري استثنايي بوده و بهره‎گيري از آن به موارد ويژه اختصاص دارد؛ زيرا در غير اين صورت غرض از تكليف و هدايت و ارشاد كه آزمايش انسان‎ها و رشد و تعالي آنان از روي اراده و اختيار خويش است، عملي نخواهد شد.
و نيز امدادهاي غيبي كه در زندگي دينداران و مؤمنان رخ داده است، در حد شايستگي‎ها و قابليت‎هايي بوده است كه آنان از طريق طاعت و بندگي خدا فراهم ساخته بودند.
4. با توجه به اين‎كه وجود و حضور امام زمان(عج) خطري جدي براي ستمكاران و تبهكاران مي‎باشد، بديهي است آنان به شدت با او خصومت ورزيده، و وجود و حضورش را تحمل نكردند، و در صدد قتل و نابودي او برآيند، به همين جهت بود كه خلفاي عباسي جاسوساني را گماشته بودند تا همسران امام عسكري ـ عليه السلام ـ را زير نظر داشته باشند و از اين طريق فرزند او را شناسايي نموده و او را از سر راه خود بردارند، ولي خداوند آثار بارداري را در مادر حضرت مهدي(عج) آشكار نساخت، تا دشمنان از راز وجود او آگاه نشوند و حجت خدا باقي بماند.
 - دلایل ولایت فقیه در عصر غیبت چیست؟  (ص199)
ضرورت تشکیل حکومت در جامعه از بدیهی ترین مسایل مربوط به اجتماع است. ضرورت این مسئله تا انجاست که اگر امر بین عدم حکومت یا وجود حکومت غیر صالح دایر شود دومی بر اولی مقدم است –
احکام و دستورهای اسلامی نسخ نشده است و دین اسلام اخرین دین الهی است و احکام آن تا قیامت معتبر بوده و اجرای انها مطلوب و ضروری است
در شریعت اسلامی یک سلسله احکام  و قوانینی وجود دارد که اجرای انها بدون تشکیل حکومت و در اختیار داشتن ابزارها و نهادهای حکومتی امکانپذیر نیستمانند ارای خدود و تعزیرات – حفظ و نگهداری اموالو سرمایه های دولتی
اجرای احکام الهی و رسیدن به ارمانهای اسلامی وقتی امکانپذیر است  که حکومت تحت نظارت و طعامت کارشناس مسایل و احکام اسلامی اداره سود و او همان فقیه هست
8. با توجه به بحث معاد:
 - آثار نتایج ایمان به معاد چیست؟ (ص206)
ارامش دل و تسکین خاطر- تقوی  و پاکدامنی- تعهد و احساس مسئولیت- ایمان به معاد و اینده نگری- 
 - بر هان حکمت و غایت را بر اثبات معاد تبیین نمایید.  (ص213)
جهان، آفريده و فعل خداوند حكيم است، و فعلِ فاعلِ حكيم، بدون غايت نخواهد بود. بنابراين، جهان داراي غايت است.
و غايت[1] عبارت است از فعليت و كمالي كه متحرك به واسطة حركت به آن نايل مي‎گردد، و با وصول به آن از حركت باز مي‎ايستد. مانند دانه و هستة گياه كه پس از رسيدن به آخرين مرحله فعليت و كمالِ ممكن براي آن گياه، غايت خود را بازيافته و حركت آن پايان مي‎پذيرد.
از سوي ديگر، وقتي به جهان طبيعت مي‎نگريم، آن را نمايشگاه بزرگي از پديد آمدن‎ها و فاني شدن‎ها، و زندگي‎ها و مرگ‎ها مي‎بينيم، يعني هيچ چيز حالت ثبات و قرار ندارد، بلكه يك‎پارچه به حركت و تغير است، و ثبات و قرارهاي آن موقت و مقطعي است، نه دايمي و نهايي. بسان ايستگاه‎هاي ميان راه كه مقصد نهايي حركت نمي‎باشند. بنابراين، اگر در وراي حيات اين جهآن‎كه بي‎ثباتي و بي‎قراري بر آن حاكم است، حياتي ثابت، پايدار و لايتغير وجود نداشته باشد، هيچگاه به غايت نهايي نخواهد رسيد، و در نتيجه آفرينش اين جهان بدون غايت و بيهوده خواهد بود؛ ليكن چون آفريدگار جهان، حكيم است و فعل او بدون غايت نمي‎باشد، بنابراين حيات دنيوي غايتي دارد كه همان حيات اخروي است.
 - چگونه اخبار و گزارشات غیبی قرآن بر قیامت و وقوع آن دلالت می‌کند.  (ص221)
برهان وفاي به وعده، تنها لزوم معاد را در مورد موحدان و صالحان، همانآن‎كه وعده پاداش داده شده‎اند، اثبات مي‎كند. در اين‎جا برهان عقلي ديگر نظير برهان چهارم وجود دارد كه مدلول آن اعم است. تقرير آن چنين است:
1. خداوند از وقوع قيامت خبر داده است.2. خبرهاي الهي صادق و مطابق با واقع است.3. بنابراين، وقوع قيامت امري يقيني و حتمي است.
 - آیا معاد جسمانی است یا روحانی؟ با یک دلیل اثبات نمایید.  (ص224و225)
1. فقط معادي جسماني: در قيامت جز بدن و لذايذ و آلام بدني و حسي تحقق ندارد.
2. فقط معاد روحاني: در قيامت جز روح و لذايذ و آلام روحي و عقلي تحقق ندارد.
3. اعتقاد به هر دو معاد: در قيامت هم روح محشور مي‎شود و هم بدن، و علاوه بر لذايذ و آلام حسي، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز تحقق دارد.
از آنچه گفته شد، روشن مي‎شود كه اعتقاد به هر دو نوع معاد جسماني و روحاني مبتني بر امور زير است:
الف. حقيقت انسان را بدن مادي اوتشكيل نمي‎دهد، بلكه حقيقت انسان عبارت است از نفس و روح او ـ كه مجرد از ماده مي‎باشد، ـ و با مرگ بدن به حيات خود ادامه مي‎دهد.
ب. در سراي آخرت بدن‎هاي مردگان صورت‎هاي پيشين خود را بازيافته، و نفس و روح آدميان كه با مرگ، از بدن قطع علاقه كرده بود، به بدن‎ها تعلق گرفته و در نتيجه بدن‎هاي مرده زنده مي‎شوند.
ج. پاداش‎ها و كيفرهاي اخروي منحصر در آلام و لذايذ حسي و بدني نبوده، يك رشته لذايذ و آلام كلي و عقلاني نيز تحقق مي‎يابد.
بنابراين، كساني كه حقيقت انسان را در همان جنبة مادي و بدن او خلاصه كرده و روح را نيز امري مادي دانسته‎اند، معاد را منحصر در معاد جسماني مي‎دانند.
برعكس، آنان كه روح را واقعيتي مجرد از ماده مي‎دانند كه پس از مرگِ بدن هم‎چنان به حيات خود ادامه مي‎دهد، ولي به تعلق دوباره آن به بدن معتقد نيستند، فقط به معاد روحاني قايل شده‎اند، ‌چنان كه اكثريت فلاسفه بر اين عقيده بوده‎اند.
ولي آنان كه در عين اعتقاد به تجرد نفس از ماده و بقاي آن پس از مرگ، اعادة بدن را به صورت پيشين و تعلق نفوس را به آنها پذيرفته‎اند، و بر اين عقيده‎اند كه در سراي ديگر علاوه بر لذايذ و آلام حسي و بدني، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز وجود دارد، به هر دو معاد جسماني و روحاني معتقد مي‎باشند.
 - چگونه معاد جسمانی از طریق آیات قران اثبات می‌شود؟ (ص228)
ابراهيم ـ عليه السلام ـ و چگونگي احياي مردگان
قرآن كريم يادآور مي‎شود كه ابراهيم خليل ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست كرد تا چگونگي احياي مردگان را به او نشان دهد. خداوند درخواست او را پذيرفت و دستور داد تا چهار پرنده را ذبح و بدنهاي آنها را ذره ذره كند،‌ آن‎گاه آنها را به هم درآميزد، و سپس آنها را به چند قسمت تقسيم كرده و بر بالاي چند كوه بگذارد، سپس هر يك از آن پرندگان را با نام او بخواند، و بنگرد كه چگونه اجزاي پراكنده از نقاط مختلف گرد آمده، و آن پرنده شكل نخست خود را بازيافته و زنده مي‎گردد، چنان كه مي‎فرمايد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى؟ قالَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ: بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ[8] قَلْبِي قالَ: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».[9]
آية ياد شده، به روشني بر معاد جسماني و زنده شدن بدن‎هاي مردگان دلالت دارد، زيرا ابراهيم از خداوند درخواست مي‎كند تا چگونگي احياء مردگان را در قيامت به او نشان دهد، و از پاسخ خداوند و دستوري كه به ابراهيم داده شد، معلوم مي‎شود كه سؤال او مربوط به حشر و بعث بدن‎هاي متلاشي شده و پراكنده در زمين بوده است، و هرگاه پرسش او فقط ناظر به معاد روحاني و حشر ارواح بود، نيازي به انجام آن برنامه ويژه نبود، و اصولاً‌ مسئله معاد روحاني قابل مشاهده حسي نمي‎باشد.
 - آیا عقل معاد روحانی و جسمانی را قبول می‌نماید؟  (ص225ص227)
اين‎كه معاد روحاني مورد وعدة و خبر الهي است در آينده بيان خواهد شد، اما اين‎كه معاد روحاني مقتضاي عدل، حكمت و رحمت خداوند است، بيان آن اين است كه: چون عده‎اي از انسانها در مراتب عالي از كمال علمي و عملي قرار دارند، تا آن‎جا كه لذايذ و آلام حسي و بدني در نظر آنان ارزش چنداني ندارد و جز به رضاي دوست و لقاي محبوب نمي‎انديشند، بدون شك شايستگي پاداشي متناسب با كمالات خود را دارند. در اين‎صورت، اكتفا نمودن به پاداش‎هاي حسي و بدني (معاد جسماني) موجب بطلان اين شايستگي و تضييع حق آنان است. و اين با رحمت و حكمت و عدل الهي منافات دارد.
براهين عقلي كه بر اثبات لزوم معاد و جهان آخرت اقامه گرديد، دو گونه‎اند:
1. برخي از آنها عقلي صرف مي‎باشند، يعني، هر دو مقدمة آنها عقلي است، مانند برهان‎هاي اول تا سوم 2. برخي از آن‎ها عقلي محض نبوده و يكي از مقدمات آنها نقلي و شرعي است، مانند برهان‎هاي چهارم و پنجم كه صغراي آن (موعود بودن قيامت) نقلي است، هر چند كبراي آن (لزوم وفا نمودن به وعده) از بديهيات عقل مي‎باشد.
با توجه به مطلب ياد شده، يادآور مي‎شويم كه از براهين قسم اول (عقلي محض) معاد جسماني به دست نمي‎آيد، ليكن از براهين قسم دوم مي‎توان معاد جسماني را نيز اثبات كرد؛ زيرا بخشي از پاداش‎هاي اخروي جزئي و حسي است و تحقق آن‎ها متوقف بر معاد جسماني مي‎باشد.
9. به شبهات زیر در بحث معاد جسمانی پاسخ دهید. 
 - اگر بدن محشور در قیامت همان بدن نباشد، فرد دیگری ثبات و معاقب خواهد بود. (ص243)
 - طبق نظام عالم بدن‌ها می‌مانند و جزء و اجزاء بدن‌های دیگر می‌شوند، در قیامت چگونه این بدن‌ها محشور می‌شود؟ با بدن آکل هستند یا ماکول؟ (ص243) پاداش و کیفر در حقیقت مربوط به نفس است و ملاک عینیت و شخصیت انسان نیز همان نفس است نه بدن و نیز در این فرض تنها قسمتی از اجزای ماکول جزو بدن اکل میگردد نه تمام آن و دلیلی بر اتحاد بدن اخروی با بدن دنیوی از همه جهات حتی از جهت کمیت و حجم در دست نیست
 - آیا اگر معاد جسمانی باشد تکرار همین حالات دنیایی لازم نمی‌آید؟ (ص245)
 10. تناسخ به چه معناست؟ (ص249) 
«تناسخ» از ريشه «نسخ» گرفته شده و كاربرد لغوي آن با دو ويژگي همراه است:
1. تحول و انتقال.        2. تعاقب دو پديده كه يكي جانشين ديگري گردد.
 - اقسام تناسخ را نام برده و کوتاه توضیح دهید.  (ص249)
«تناسخ» عبارت است از اين‎كه: روح از بدني به بدن ديگر منتقل شود، كه در اين‎جا تحول و انتقال هست، ولي حالت تعاقب، كه يكي پشت سر ديگري درآيد، وجود ندارد.
 - چرا نمی‌توان به طور مطلق تناسخ را پذیرفت؟  (ص259ص258)
1. تعلق دو نفس به يك بدن
لازمة قول به تناسخ، تعلق دو نفس به يك بدن و اجتماع دو روح در يك تن مي‎باشد. اين برهان مبتني بر دو اصل است:
1. هر جسمي ـ اعم از نباتي و حيواني و انساني ـ آن‎گاه كه آمادگي و شايستگي براي تعلق نفس را داشته باشد، از جانب خداوند به او افاصة نفس مي‎شود؛ زيرا مشيت خدا بر اين تعلق گرفته است كه هر ممكن را به كمال مطلوب خود برساند. در اين صورت، سلول نباتي خواهان نفس نباتي، نطفة حيواني خواهان نفس حيواني، و جنين انساني خواهان نفس انساني مي‎باشد، و نفس مناسب هر يك، به وي اعطا مي‎گردد.
2. اگر با مرگ انساني، نفس وي به جسم نباتي يا حيواني يا جنين انساني تعلق گيرد، در اين صورت جسم و بدن مورد تعلق اين نفس، داراي نوعي تشخص و تعين و حيات متناسب با آن خواهد بود.
لازمة اين دو مقدمه آن است كه به يك بدن، دو نفس تعلق بگيرد: يكي، نفس خود آن جسم كه بر اثر شايستگي از جانب آفريدگار اعطا مي‎شود؛ و ديگري، نفس مستنسخ از بدن پيشين و اين در حالي است كه اجتماع دو نفس در يك بدن از دو نظر باطل است:
اولاً: برخلاف وجدان هر انسان مدركي است، و تاكنون تاريخ از چنين انساني گزارش نكرده است كه مدعي دو روح و دو نفس بوده باشد.
ثانياً: لازم است از نظر صفات و يافته‎هاي نفساني پيوسته دو وصف را در خود بيابد مثلاً آن‎جا كه از طلوع آفتاب آگاه مي‎شود و يا به كسي عشق مي‎ورزد بايد در خود اين حالات را به طور مكرر در يك آن بيابد.[4]
به عبارت ديگر: نتيجة تعلق دو نفس به يك بدن، داشتن دو شخصيت و دو تعين و دو ذات،‌ در يك انسان است، و در حقيقت لازمة آن اين است كه واحد، متكثر؛ و متكثر، واحد گردد؛ زيرا فرد خارجي يك فرد از انسان كلي است و لازمة وحدت، داشتن نفس واحد است، ولي بنابر نظرية تناسخ، داراي دو نفس است، و در نتيجه بايد دو فرد از انسان كلي باشد و اين همان واحد بودن متكثر و يا متكثر بودن واحد است.[
 - چه تفاوتی بین تناسخ و تجسم اعمال است؟  (ص280)

 - تناسخ با مسخ چه تفاوتی دارد؟


 - اصالت و تجرد نفس از دیدگاه قرآن را بحث و بررسی نمایید. (ص275)
آيات ياد شده بر اصالت و تجرد نفس دلالت دارند، و اثبات مي‎كنند كه حقيقت انسان جسم و بدن او نيست كه با مرگ از فعاليت باز ايستاده و پس از مدتي متلاشي مي‎گردد، بلكه حقيقت انسان همان نفس او است كه با بدن ارتباط تدبيري دارد و با مرگ بدن، حيات او قطع نمي‎شود، بلكه حيات او همچنان ادامه داشته، و برخوردار از نعيم و پاداش، يا گرفتار عذاب و رنج خواهد بود و اين سعادت و شقاوت نتيجة حالات جسماني و حيات بدني و مادي او نمي‎باشد، بلكه نتيجه ملكات و اعمال اوست، بديهي است احكام و آثار ياد شده با خواص و ‌آثار جسم متفاوت است، و در نتيجه روح و نفس انساني مادي و جسماني نيست.
مطلب مزبور از آيات ديگري از قرآن نيز به دست مي‎آيد، كه از آن جمله آيات مربوط به توفي انفس است؛ زيرا ـ همان‎گونه كه پيش از اين يادآور شديم ـ توفي به معناي گرفتن چيزي به صورت كامل مي‎باشد، و اين در حالي است كه بدن پس از مرگ متلاشي گرديده و فاني مي‎شود. بنابراين، آن‎چه كاملاً گرفته شده و باقي است، همان نفس مجرد از ماده است، چنان‎كه قرآن كريم در پاسخ اين شبهه منكران معاد كه: «چگونه انسان پس از آن‎كه اجزاي او متلاشي گرديده و در زمين پراكنده و ناپديد شد، بار ديگر حيات نوين پيدا مي‎كند؟
 - چگونه عالم برزخ قابل اثبات است؟ (ص271)
از آيات قرآن و احاديث اسلامي به روشني برمي‎آيد كه انسان پس از مرگ مستقيماً وارد عالم قيامت نمي‎شود؛ زيرا فرا رسيدن عالم قيامت، اولاً: با يك سلسله انقلاب‎ها و دگرگوني‎هاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني همراه است؛ ثانياً: در آن روز همه انسان‎ها جمع مي‎شوند.
نكتة ديگري كه از آيات قرآن و نصوص ديني استفاده مي‎شود اين است كه انسان در فاصلة ميان مرگ و قيامت در خاموشي و بي‎حسي فرو نمي‎رود، بلكه داراي احساس بوده و از چيزهايي لذت يا رنج مي‎برد.
متكلمان اسلامي به پيروي از قرآن كريم، اين فاصله را «برزخ» مي‎گويند، بنابراين،‌ دومين عالمي كه انسان پس از عالم دنيا در آن زندگي مي‎كند، عالم برزخ است.
 11. اصطلاحات یر را توضیح دهید.
- نفخ صور (ص289)       از آيات متعدد قرآن برمي‎آيد كه به هنگام پايان يافتن عمر جهان، نخست فرياد مهيب و هولناكي شنيده مي‎شود و به دنبال آن نظام كيهاني به هم مي‎خورد و حوادثي كه پيش از اين يادآور شديم، رخ مي‎دهند، آن‎گاه فرياد مهيب ديگري بلند مي‎شود، و پس از آن مردگان زنده شده و در صحنة قيامت حاضر مي‎گردند. قرآن كريم اين دو فرياد را با تعبيرهاي مختلف بيان كرده است، معروفترين آنها «نفخ در صور» است    
- اعراف و اعرافیان (ص303)  اعراف: عرف به معنای مکان مرتفع هست  اعراف جمع عرف می باشد عرف به معنای مکان مرتفع هست  چنانکه موی بلند پشت گردن اسب را عرف الفرس گویندو
اعرافیان: اعرافیان مردانی از اهل منزلت و کرامت می باشند – کسانی هستند که هیچ یک از حسنات و سیاتشان بر دیگری رجحان ندارد ولی به شفاعت و مغفرت الهی امیدوارند- همان افراد مستضعف می باشند که به خاطر نارسایی های فکری و مانند آن مکلف به تکالیف الهی نبوده و در نتیجه نه شایسته پاداشند و نه مستحق کیفر
- عشرات الساعه   اشراط الساعه، اصطلاحی قرآنی و حدیثی بوده و بر مجموعه حوادثی اطلاق می‌شود که پیش از واقعه عظیم قیامت روی خواهد داد.
- توفی  (ص268)  : از ماده وفی به معنای گرفتن چیزی به وجه تمام و کمال است موت ناظر به بدن و توفی مربوط به روح و نفس ادمی می باشد.
- صراط (ص305): صراط به معنی راه و طریق- چنانکه دین صراط نامیده می شود مقصود از صراط در این جا راهی است که در قیامت مانند پلی بر روی دوزخ قرار دارد که به بهشت منتهی میگردد و اید همه انسانها از ان عبور کنند و در وصف ان امده که از مو باریکتر است 
- عقبه های صراط(ص 307):  عقبه یعنی گردنه صعب العبور- منظور در اینجا دستورات الهی که باید انسانها در برابر آنها پاسخگو باشند یعنی اعمال نیک به عقبه ها تشبیه شده اند. ومنظور این است که انسان هایی که در پیروی از دستورات خداوند کوتاهی کرده اند در قیامت در شرایط سختی قرار خواهند گرفت. مانند کسانی که میخواهند از گردنه های صعب العبور را بپیمایند.
12. سنجش اعمال در قیامت چگونه است؟ نظر علامه و شیخ مفید را بیان کنید. ص279
شيخ مفيد(ره) در اين‎باره گفته است:
«از روايات به دست مي‎آيد كه: ارواح، پس از مرگ بدن‎ها دو دسته‎اند: برخي از آنان بهره‎مند از پاداش و يا گرفتار عقاب مي‎باشند؛ و برخي از آن‎ها ثواب و عقاب را درك نمي‎كنند، چنان‎كه از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده كه فرمود: روح آنان چه ايمان خالص دارند يا كافر محض مي‎باشند، پس از مرگ به هيكلي همانند بدن دنيوي تعلق گرفته و تا روز قيامت به اعمال خود جزا داده مي‎شوند. و در آن روز خداوند بدن او را زنده كرده و بار ديگر روح به بدنش تعلق گرفته و جزاي كامل اعمال خود را مي‎بيند».
شيخ مفيد(ره) سپس در مورد مؤمنان به آية‌ مربوط به مؤمن آل ياسين، و در مورد كافران به آية مربوط به عذاب آل فرعون استشهاد كرده و آن‎گاه گفته است:
«آنان ‎چه ايمان خالص نداشته و كافر محض نيز نمي‎باشند، در عالم برزخ نه مورد سؤال واقع مي‎شوند، و نه پاداشي را درك مي‎كنند، و نه عذاب مي‎شوند».
علامه مجلسي(ره) نيز آن‎جا كه از طوايف سه گانه انسان‎ها در عالم برزخ سخن گفته گروه سوم را كه نه ثواب دارند و نه عقاب، به عنوان «مستضعفان» ناميده و گفته است:
«آن‎چه از آيات و روايات بسيار و براهين قطعي استفاده مي‎شود، اين است كه نفس، پس از مرگ باقي است، و اگر كافر محض باشد معذب، و اگر مؤمن خالص باشد منعم مي‎باشد، و اگر از مستضعفان باشد به حال خود رها مي‎گردد...»[6]
او در جاي ديگر نيز گفته است:
«مقتضاي قواعد عدليه و ظواهر نصوص ديني اين است كه سؤال در قبر به انسان‎هايي كه واجد شرايط تكليف بوده و مكلف بوده‎اند، اختصاص دارد، و شامل كودكان، سفيهان و ديوانگان و مستضعفان نمي‎گردد».[7]
بنابراين، مقصود از مؤمن و كافرِ محض كساني هستند كه شرايط تكليف را دارا بوده‎اند.
13. یکی از شاهدان در روز قیامت مکان است، لیکن مکان فاقد حس و درک چگونه می‌تواند شهادت دهد؟(ص316)
اين نوع آيات و روايات و نيز آيات و روايات ديگر از اين قبيل ما را به يك حقيقت رهنمون مي‌گردند و آن اين كه تمام موجودات از نوعي ادراك برخوردارند، و ميزان درك و آگاهي آنها بستگي به ميزان درجه وجودي آنها دارد چنان كه قرآن كريم در جاي ديگر مي‌فرمايد:
هيچ موجودي نيست مگر آن كه خدا را تسبيح مي‌گويد ولي شما تسبيح آنان را درك نمي‌كنيد.[26]
اين مطلب از نظر مباني حكمت متعاليه در فلسفه اسلامي امري مسلم و غير قابل ترديد است و اين خود از امتيازات و شگفتي‌هاي قرآن است كه از يك واقعيت بسيار دقيق پرده برداشته است آن هم در زماني كه فكر و انديشه بشر كمترين توجهي به اين نوع مطالب دقيق نداشته است.
14. مقصود از تجسم اعمال چیست؟ (ص323)
مقصود از «تجسم» ‌يا «تمثل» اين است كه آن‎چه انسان در اين جهان انجام داده است، در جهان ديگر به صورتي متناسب با آن جهان نمودار گردد. و به عبارت ديگر: پاداش‎ها و كيفرها، نعمت‎ها و نقمت‎ها، شادماني و سرور، درد و شكنجه‎هاي اخروي، همه و همه همان حقايق اعمال دنيوي انسان‎ها است كه در حيات اخروي خود را نشان مي‎دهند.
و به ديگر سخن: هر كرداري كه انسان انجام مي‎دهد، خواه خوب باشد و خواه بد، يك صورت دنيوي دارد كه ما آن را مشاهد مي‎كنيم، و يك صورت اخروي كه هم‎اكنون در دل و نهاد عمل نهفته است، و روز رستاخيز پس از تحولات و تطوراتي كه در آن رخ مي‎دهد، شكل كنوني و دنيوي خود را از دست داده و با واقعيت اخروي خود جلوه مي‎كند، و موجب لذات و شادماني، و يا عامل آزار و اندوهي مي‎گردد. بنابراين، اعمال نيك اين جهان در روزگار رستاخيز تغيير شكل داده و به صورت نعمت‎هاي بهشتي درخواهد آمد، چنان‎كه اعمال به صورت آتش و زنجير و انواع عذاب نمودار خواهند شد.
15. آیا عقل و علم تجسم اعمال را می‌پذیرند؟ توضیح دهید. (ص323)
اما اين‎كه وجود عرض در اين جهان متكي به وجود جوهر است، دليل بر آن نيست كه در سراي ديگر نيز چنين باشد؛ زيرا احكام آخرت با احكام دنيا متفاوت است، مگر در محالات ذاتي كه تبدل در آن‎ها محال است. قرآن كريم با صراحت بيان نموده است كه در قيامت زمين و آسمان و آن‎چه در آنهاست تبدل مي‎يابند.[1]
بنابراين، از نظر عقلي تجسم اعمال كاملاً امكان‎پذير است، و دلايل نقلي نيز بر تحقق آن دلالت دارند، و هيچ‎گونه ضرورتي براي تأويل آنها وجود ندارد.
بنابراين، از نظر علم جديد، تبدل يافتن اعمال انسان در جهان ديگر به مادة ديگر امري ممكن و قابل قبول است، در نتيجه علم تجربي نيز به گونه‎اي تجسم اعمال را تأييد مي‎كند.[3]
در پايان، يادآور مي‎شويم كه اعتقاد به تجسم اعمال با وجود پاره‎اي پاداشها يا كيفرهاي قراردادي كه متناسب با نوع اعمال و بر اساس علم و حكمت الهي مقرر گرديده است، منافات ندارد؛ زيرا اگر از هرگونه پيش‎داوري بپرهيزيم و صرفاً با استناد به آيات قرآن و روايات در اين‎باره داوري كنيم، بايد هر دو گونه پاداش و كيفر را پذيرا باشيم.
16. رابطه تجسم اعمال و شفاعت چیست؟ آیا می‌توان شفاعت را غالب بر تجسم اعمال دانست؟ (ص336)
چنان‎كه اعتقاد به تجسم اعمال با مسئله شفاعت كه از ضروريات شريعت اسلام است نيز منافات ندارد؛ زيرا همان‎گونه كه در اين جهان قوانين الهي از طريق اسباب و علل ويژه عمل مي‎كنند، در سراي آخرت نيز چنين است و هيچ اشكالي ندارد كه شفاعت به عنوان يك علت و سبب قوي‎تر،‌ در موارد خاص تجسم اعمال غلبه نمايد، همان‎گونه كه اسباب و علل طبيعي نيز گاهي يكديگر را خنثي مي‎سازند.
به عبارت ديگر: همان‎گونه كه توبه قبل از فرا رسيدن مرگ، مانع از تجسم و تمثل گناه در سراي ديگر مي‎شود، شفاعت نيز در جهان ديگر از موانع تجسم عمل به شمار مي‎رود.[4]
17. الف) شرایط شفاعت را بیان کنید. (ص340) 
ب) شفیعان چه کسانی هستند؟ (ص344)0
پیامبر اکرم- فرشتگان شهیدان و پیامبران- اهل بیت- عالمان الهی- قران کریم- مومنان پارسا- عبادات و کارهای نیک- خویشاوندان و همسایگان
ج) چه کسانی از شفاعت محرومند؟ (ص346)
همه کسانی که به خدا ایمان داشته باشند و با رسول اکرم دشمنی نداشته باشند مشمول شفاعت می شوند- البته افراد به خاطر شایستگی هایی که دارند زودتر مشمول شفاعت خواهند بود البته مقصود از مانع بودن پاره ای از گناهان مانند کوچک شمردن نماز خیانت و ستم این است که چنین افرادی در اغاز مورد شفاعت قرار نخواهند گرفت و داخل دوزخ می شوند ولی براساس ایات و روایات که به شمول شفاعت نشبت به همه مومنان دلالت دارد سرانجام  از عذاب نجات خواهند یافت.
18. مبادی و مبانی کلامی‌ شفاعت را بیان و توضیح دهید. (ص347)
رحمت گسترده خداوند- قانون علیت در جهان- دعای پیامبران و مغفرت الهی
19. اگر کسی بگوید شفاعت باعث جرأت بر گناه می‌شود، چه پاسخی باید داد؟ (ص349)
در صورتی که وعده ی شفاعت  مایه تجری بر گناه می شود که به صورت مطلق و بدون هیچگونه قید و شرط باشد ولی واقعیت امر در باب شفاعت چنین نیست زیرا همانگونه که بیان شد تحقق شفاعت مشروط به یک شلشله شرایط است و تا اذن و رضایت خداوند به شفاعت تعلق نگیرد شفاعت سود نخواهد بخشید  و این که چه گناهانی و در چه وقت مشمول شفاعت دایم خواهند شد دقیقا روشن نیست
20. تفاوت شفاعت در قیامت با پارتی‌بازی‌های دنیوی چیست؟ (ص352)
گاهی تصور می شود شفاعت در قیامت  از قبیل پارتی بازی های دنیوی است را که در انجا نه حق کسی ضایع میگردد که امری مذموم و ناپسند است  ولی چنین برداشتی اطز شفاعت اشتباه محض است زیرا انچه در پارتی بازی مذموم است نقش وساطت کردن یا وساطت پذیری نست بلکه نکوهش مربوط به نوع شیوه وساطت است  در مورد شفاعت اخروی هیچ یک از جهات نکوهش شده و غیر ان وجود ندارد چرا که در انجا نه حق کسی ضایع میگردد و نه تبعیض ناروا صورت میگیرد و نه حرمت قانون الهی شکسته می شود .
21. چگونه شفاعت باعث تبعیض بین افراد نمی‌شود؟ (ص 351)
تصور شده است که چون شفاعت همگانی نیست مستلزم تبعیض در مجازات خواهد بود که با اصل عدل الهی در مقام کیفر منافات دارد زیرا اگر بناست شفاعت گناهکاران را از عذاب دوزخ نجات دهد نباید تفاوت و تبعیضی در کار باشد چرا که گناه هرچه باشد حریم الهی را نقض می کند و همین نقض حریم الهی است که سزاوار کیفر است.
22. آیا بهشت و دوزخ هم اکنون آفریده شده‌اند؟  (ص355)
و اقد راه نزله اخری- عند سدره المنتهی0 جنه الماوی
بهشت نزد سدره المنتهی است و چیامبر در شب معراج جبرئیل را هیئت اصلی اش در انجا مشاهده کرد ایات بیانگر این است که بهشت هم اکنون وجود دارد زیرا اگر جنه الماوی وجود نداشت چنین تعبیری صحیح نخواهد بود.
23. اختلاف  امامیه و معتزله را درباره مرتکبان گناهان کبیره بیان نمایید. (ص358)                                 
گروهی از معتزله معتقدند که اگر کسی مرتکب گناه شد و بدون توبه از دنیا رفت حتما وارد دوزخ خواهد شد ولی از نظر امامیه و عده ای از معتزله عمل به وعید از نظر عقل بر خداوند واجب نیست زیرا در مورد وعید خداوند برای کسی حقی جعل و اعتبار نکرده است تا عمل به آن وعده واجب باشد بلکه عقاب حق خداوند است و او میتواند با شرایط خاص از حق خود بگذرد