دسته بندی نشده
از در 24 مرداد
فایل های ضمیمه دانلود شده و مطالعه شود.
0 💎 509 🧐 6 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 8 اسفند
گفتیم در عقد بیع برخی شروط لازم الاجراء هستند؛ من جمله: ۱. نیاز بیع به ایجاب و قبول ۲. لزوم تطابق بین ایجاب و قبول ۳. عدم شرط بودن موالات و ترتیب و تأخر ۴. تنجیز و عدم تعلیق بر چیزی در شرط اول یعنی نیاز بیع به ایجاب و قبول، بیشتر از چرایی و اینکه چه لفظی برای ایجاب و قبول کفایت می‌کند، بحث می‌شود. همچنین گزینه سوم یعنی عدم موالات و ترتیب و تأخر در واقع جزو شروط به حساب نمی‌آید لکن در بحث دلایل شروط عقد بیع از آنها مفصلا بحث می‌شود. دليل نياز بيع به ايجاب و قبول ابواب مسائل فقهی در چند بخش اصلی،‌ با خصوصیات متفاوت بحث می‌شوند: اول) عبادات؛ که شامل مباحثی مانند طهارت، نماز، روزه و.. می‌شود. دوم) غیرعبادات؛ که خود دارای دو قسم عمده است:        الف- معاملات؛ که به دو دسته تقسیم می‌شود:             ۱. عقود؛ که برای تحقق آنها نیاز به ایجاب و قبول هست مانند اجاره و نکاح             ۲. ایقاعات؛ که برای تحقق آنها نیاز صرف ایجاب کفایت می‌کند و نیازی به قبول ندارد مانند طلاق       ب- احکام؛ مانند ارث و حدود   پس در مجموع می‌توان گفت چهار مبحث اصلی در فقه بحث می‌شود که عبارتند از: عبادات، عقود، ایقاعات و احکام لذا چون بیع یکی از مصادیق عقد است و قوام عقد به ایجاب و قبول است پس عقد هم نیاز به ایجاب و قبول دارد. دليل كفايت لفظ غير صريح در عقد بيع یکی از مسائل عقدالبیع این بود که الفاظ غیرصریحی مانند « بادلتُ » که بر تملیک عین دلالت دارند - هر چند این دلالت به نحو التزامی باشد - در عقد کفایت می‌کنند. دلیل این حکم این است که با الفاظ غیرصریح، که ظهور در تملیک عین دارند نیز عنوان بیع از نظر عُرفی صادق اس و همین مقدار کفایت می‌کند تا ادله‌ای که بیع عُرفی را امضاء می‌کنند شامل این نوع بیع نیز بشود. به عبارت دیگر موضوع امضاء و تأیید شارع در ادله‌ی امضاء، مانند آیه‌ی شریفه‌ی « أحلَّ الله البیعَ » بیع عرفی است و هر چه بر آن عنوان بیع عرفی صدق کند - از جمله بیع با الفاظ غیرصریح - مشمول ادله‌ی امضاء می‌شود.   این بیان را می‌توان در یک قیاس منطقی اینطور تبیین کرد: صغری: اگر الفاظ بیع صریح نباشند، بیع عرفی صادق است. کبری: هر آنچه بر آن عنوان بیع عرفی صادق باشد، ممضی و مورد تأیید شارع است. نتیجه: اگر الفاظ بیع صریح نباشد، ممضی و مورد تأیید شارع است/ الفاظ غیر صریح ممکن است مَجاز (استعمال لفظ در غیرمعنای موضوع له با قرینه بر استعمال خلاف معنای حقیقی) و یا کنایه ( استعمال لفظ در غیرمعنای موضوع له بدون قرینه بر استعمال خلاف معنای حقیقی) باشند. لذا.. هر نوع لفظی که دلالت بر تملیک بکند کفایت می‌کند و مَجاز که عبارت است از: مرسل و استعاره، و نیز کنایه چون هر دو دلالت عرفی بر تملیک عین می‌کنند، عنوان بیع عرفی را محقق می‌سازند و مشمول تأیید و امضای شارع می‌باشند. مقتضاي اصل عملي در بيع هاي لفظ صريح همان طور كه قبلا گفتيم بر صحت عقد بیع‌هایی كه در آن‌ها لفظ صریح به کار نرفته، دلیل لفظی داریم و از طرف دیگر، در علم اصول فقه خوانده‌ایم که در مواردی که دلیل لفظی بر یک مطلب وجود دارد، تمسک به اصول عملیه صحیح نیست؛ پس در مورد این بحث نمی‌توان به قواعد اصول رجوع کرد. چنانچه فرض کنیم برای این موضوع، دلیل لفظی نداشتیم و باید به اصول عملیه رجوع کنیم، مقتضای اصول عملیه در این مورد چیست؟ جواب: مصنف (آقای ایروانی) معتقد است که در اینجا باید به اصالة الاستصحاب تمسک کرد. و اما تقریر اصالة الاستصحاب در شرایطی که فرض کنیم دلیل لفظی نداریم در علم اصول فقه آمده است: در مواردی که یقینِ معتبرِ سابق به وجود یک مطلب داریم اما در بقای آن متیقن، شک کرده‌ایم باید بنا را بر همان یقیم سابق نهاده و فرض کنیم که آن مشکوک هنوز هم متیقن است. در مسأله‌ی مورد بحث ما، شرایط و ضوابط بالا وجود دارد؛ چون یقین داریم که قبل از اجرای عقد، مبیع مال بایع و ثمن مال مشتری بوده است. شک داریم که پس از اجرای عقد بیع با الفاظ غیرصریح، اموال بایع و مشتری جا به جا شده است. لذا اصل استصحاب حکم می‌کند که انتقالی صورت نگرفته است و هنوز مبیع از آن بایع و ثمن از اموال مشتری است. ادعای جریان داشتن اصل برائت عده‌ای ادعا دارند که در محل بحث، اصل برائت جاری می‌شود که نتیجه‌ی آن، نفی شرطیت صراحتِ لفظ در عقد بیع است و لذا بیع با لفظ غیرصریح درست است. باید توجه داشت که «شرطیتِ چیزی برای چیزی» از احکام وضعی است و این گروه معتقدند که اصل برائت، علاوه بر احکام تکلیفی (یعنی هنگام شک در وجوب و یا حرمت چیزی) در احکام وضعی (مانند شرطیت، مانعیت، صحت و فساد) نیز جاری می‌شود؛ لذا هنگامی که در شرطیتِ صراحت برای عقد بیع شک داریم می‌توانیم با اصل برائت این شرط را منتفی بدانیم. دلیل و مستند جریان داشتن اصل برائت در احکام وضعی روایاتی از معصومین علیهم السلام صادر شده که در آن‌ها برای نفی صحت از قَسَم اجباری، به اصل برائت تمسک شده است؛ در حالی که صحت یکی از احکام وضعی است. و حالا تقدم اصل برائت بر استصحاب در این بحث در اصول گفته شده است که اصل سببی بر اصل مسببی تقدم دارد زیرا با اجرای اصل سببی موضوع برای اجاری اصل مسببی از بین می‌رود. در مورد این بحث نیز شک در صراحت الفاظ عقد (موضوع جریان اصل برائت) سبب شک در ترتب اثر بر آن عقد (موضوع جریان اصل استصحاب) است لذا اگر اصل برائت جاری شود و شرطیت صراحت در الفاظ عقد نفی شود دیگر موضوعی برای اصل استصحاب باقی نمی‌ماند و آن عقد صحیح است. پاسخ به اشکال از جریان داشتن استصحاب در عبارات مستشکل(اشکال کننده) بین سبب و مسبب خلط شده؛ زیرا در حقیقت شک در ترتب اثر بر عقد، سبب شک در اعتبار صراحت در الفاظ عقد است، نه بر عکس. زیرا در حقیقت شرطیت صراحت عقد ناشی از این است که نمی‌دانیم بر عقد با الفاظ غیرصریح اثری مترتب می‌شود یا خیر. اگر بدانیم که با الفاظ غیرصریح نیز عقد دارای اثر شرعی می‌شود، معلوم می‌شود صراحت در عقد شرطیت ندارد و اگر بدانیم که با الفاظ غیرصریح دارای اثر شرعی نمی‌باشد، معلوم می‌شود صراحت در عقد شرطیت دارد. در چنین مواقعی که شک در حصول اثر برای عقد است، محل جریان استصحاب است زیرا قبل از استعمال الفاظ غیرصریح به نحو یقینی هر کس مالک کالای خود بود لکن بعد از انشاء عقد با الفاظ غیرصریح شک در حصول اثر برای این عقد داریم، در این صورت حکم یقینی سابق را استصحاب می‌کنیم و به عدم درستی عقد و اثر آن حکم می‌کنیم لذا با این حکم موضوع جریان اصل برائت از بین می‌رود. بیانی دیگر برای پاسخ به اشکال در جریان داشتن استصحاب شک در شرطیت صراحت در الفاظ ایجاب و قبول، به یک علم و یک شک رجوع می‌کند: الف) علم به اینکه اگر ایجاب و قبول صراحت در تملیک و تملّک داشته باشند، اثر آن بر عقد مترتب است.  ب) شک داریم در اینکه اگر ایجاب و قبول صراحت در تملیک و تملک نداشته باشند، اثری بر آن عقد مترتب باشد. لذا در مواردی که شک در شرطیت صراحت با مسأله‌ی اقل و اکثر ارتباطی که مجرای اصل برائت است، روشن شد زیرا در این موضوع دو مسأله‌ی متباین داریم و از قبیل مسائل اقل و اکثر ارتباطی نیست تا در آن برائت جاری شود. در مسائل اقل و اکثر ارتباطی مانند اینکه یقین به ۹ جزء برای نماز داریم و شک در جزئیت جزء دهم داریم، در این موارد برائت جاری می‌شود و حکم به عدم جزئیت جزء دهم می‌دهند. اما امثال موارد شک در صراحت (موضوع این بحث) مصداق اقل و اکثر ارتباطی نیست تا اصل برائت در آن جاری شود بلکه باید به وسیله استصحاب عدم ترتب اثر، حکم به عدم تأثیر الفاظ غیرصریح در عقد برای ایجاد ملکیت و تملّک کرد.
0 💎 1.5k+ 🧐 5 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 3 اسفند
تعریف بیع مصنف قبل از ورود در بيان مستندات مسائل مذكور، در صدد ارائه تعریفی از بیع است اما در تعریف بیع اختلافاتی وجود دارد هر چند بيع يك امر بديهي است و شايد نياز به تعريف نداشته باشد و نيز براي آن، حقيقت شرعيه يا متشرعه وجود ندارد تا بگوییم اختلافات در تعریف بیع به سبب آن باشد. در عصر پیامبر (ص) لفظ بیع برای معنای خاصی غیر از معنای عرفی آن استفاده نشده تا حقیقت شرعیه به حساب بیاید و همچنین در عصر معصومین علیهم السلام  نیز چنین اتفاقی نیافتاده تا حقیقت متشرعیه باشد بلکه در شرع همان مفهوم عرفی بیع مراد است. مرحوم شیخ انصاری (ره) در تعریف بیع گفته است: البیع تملیک عینٍ بِعِوضٍ یعنی بیع عبارتست از اینکه عینی را در مقابل عوضی به ملکیت کسی درآوریم. به عنوان مثال عینکی که عین محسوب می‌شود را در مقابل یک دینار که عوض آن می‌باشد به ملکیت شخصی در می‌آوریم. به یاد داریم که از لحاظ علم منطق تعریفی درست است که جامع افراد و مانع اغیار باشد لذا برخی به همین مناسبت اشکالاتی به تعریف شیخ وارد کرده‌اند.   اشکال بر تعریف شیخ انصاری بعضی اشکال کرده‌اند که تعریف شیخ مانع الاغیار نیست و موارد دیگری غیر از بیع در این تعریف داخل می‌شود؛ که این موارد عبارتند از: الف) کسی که چیزی را خریداری می‌کند در حقیقت در مقابل عیمی که از بایع می‌گیرد عوض را به تملیک بایع در می‌آورد. به عنوان مثال وقتی خریدار عینک را از بایع دریافت و تملّک می‌کند یک دینار را به تملیک او در می‌آورد لذا مشتری هم بنا بر تعریف شیخ بیع کرده است و تعریف بیع شیخ انصاری شامل شراء و خریدن هم می‌شود.  ب) مستأجری که از موجر چیزی اجاره می‌کند در مقابل استفاده از منفعت مال الاجاره، عوضی را به تملیک موجر در ‌می‌آورد لذا تعریف شیخ شامل استیجار هم می‌شود حال آنکه عقد الاجاره با عقد البیع مباین است و در این مورد نیز تعریف مانع نبوده است. بنابراین تعریف شیخ از نظر منطقی صحیح نمی‌باشد چون شامل غیر از بیع ( یعنی شراء و استیجار) نیز می‌شود. پاسخ شیخ به اشکال عدم مانعیت از اغیار خود شیخ قبلا به این اشکالات آگاهی داشته و فرموده است: آنچه سبب صدق عنوانی بر فعلی می‌شود مدلول مطابقی و غرض اصلی از آن فعل است. به عنوان مقال سبب صدق عنوان بیع بر فعل فروختن، مدلول مطابقی و غرض اصلی از آن (تملیک) است، می‌باشد. لکن در شراء چون مدلول مطابقی و هدف اصلی مشتری تملیک نیست بلکه هدف تملّک و پذیرش تملیک است عنوان بیع بر شراء صادق نیست. همچنین در استیجار که غرض اصلی مستأجر تملک منفعت است نیز نمی‌توان عنوان بیع را بر آن صادق دانست. به عبارت دیگر هر چند که مدلول تضمنی شراء، تملیک عوض به فروشنده است و مدلول تضمنی استیجار نیز تملیک عوض به موجر است ولی چون مدلول مطابقی آنها در شراء و استیجار، تملک مبیع و منفعت (و نه تملیک آن) است لذا اشکال وارد نیست. همواره به یاد داشته باشید که معیار در تعریف، دلالت مطابقی است. تعریف آیت الله خویی (ره) از بیع ایشان تعریفی از بیع ارائه داده‌اند تا  از اشکالات تعریف مرحوم شیخ انصاری خالی باشد و فرموده‌اند: ان البیعَ نقل المال بعوضٍ بما أن العوضَ مالٌ لا لخصوصیة فیه قسمت اول تعریف ایشان یعنی « البیع نقل المال بعوض » تعریف شیخ انصاری است و شامل اجاره و شراء هم می‌شود لذا  قیدی را به آن اضافه کرده‌اند تا این مشکل را حل کنند. می‌فرمایند: بیع، آن حصه از « نقل مای در مقابل عوض » است که در آن عوض خصوصیت و موضوعیتی ندارد بلکه ملاک و معیار در عوض، ارزش مالی آن است. به عبارت دیگر در بیع برای فروشنده، خصوص عوض و جنس آن معیار نیست بلکه ممکن است هر چیزی که دارای ارزش عوض باشد را به جای آن قبول کند. لذا اگر خریدار پول را عوض کند یا سکه‌هایی که می‌خواهد به عنوان عوض بدهد تغییر دهد و در هر صورت چیزی که دارای ارزش برابر با آن باشد به جای آن قرار دهد بایع می‌پذیرد. ایشان در بخش دیگری از کلام خود، شراء را این گونه تعریف کرده که: « الأشتراء هو اعطاء الثمن بأزاء ما للمشتری غرض فیه بخصوصه فی شخص المعامله » یعنی خریدن عبارت است از دادن ثمن در مقابل چیزی که مشتری در این معامله نسبت به آن چیز، غرض و هدف به خصوصی دارد. بیان تعریف بالا در مورد (خریدن) در واقع برای تبیین وجه تمایز بین شراء و بیع است؛ زیرا ایشان در مقابل تعریف بیع که در آن برای فروشنده، عوض و ثمن خصوصیتی نداشت می‌فرماید: شراء مطلق دادن ثمن نیست بلکه مقید است به این که برای مشتری، کالا و مبیعی که می‌خواهد بخرد، خصوصیت و موضوعیت دارد، یعنی شخص همین کالا را ، به عنوان مثال کتاب خاصی را که در این معامله مشخص است مد نظر دارد و لذا اگر بایع بعد از عقد بیع کالای دیگر غیر از کالای مورد نظر مشتری به او بدهد، هر چند که دارای ارزش یکسان با کالای مورد نظر مشتری باشد، مشتری آن را قبول نمی‌کند زیرا نظر به ارزش کالا ندارد. اشکال بر تعریف آیت الله خویی آقای ایروانی به این تعریف که در مقابل تعریف شیخ انصاری برای بیع ایراد شده سه اشکال وارد می‌کند. الف) اینکه مرحوم آیت الله خویی (ره)  قیدِ « بما ان العوض مال لا لخصوصیة فیه» را به تعریف بیع اضافه کرده‌اند، به دلیل خلاصی از اشکالات وارده بر تعریف مرحوم شیخ است لذا اگر بتوان آن اشکالات را پاسخ داد - همانطور که شیخ خود این کار را کرده است - نیازی به اضافه کردن این قید نیست.  ب) فعلا مراد از بیع، بیع لغوی است و نه بیع شرعی؛ لذا ذکر «المال» در تعریف صحیح نیست زیرا معنای استعمال این لغت به جای «مبیع» این است که از نظر لغوی تا مبیع مالیت نداشته باشد بیع صادق نخواهد بود، در حالی که در بیع لغوی، مالیت داشتنِ مبیع، شرط نیست و فروختن امثال حشرات که مالیت ندارند از جهت لغت بیع صادق است لذا اضافه کردن قیدِ «المال» سبب شده اموری که مالیت ندارند نیز در تعریف بیع لغوی داخل نشوند. البته صحت شرعی بیع و دارای اثر شرعی بودن آن، منوط به مالیت داشتن مبیع است و بر بیع کالاهایی که مالیت ندارند، از جهت شرعی اثری مترتب نیست. لذا بیع امثال حشرات مورد امضای شارع نیست.  ج) این تعریف از بیع شامل اجاره هم می‌شود، زیرا در اجاره نیز شخص، مال خود را در مقابل عوضی منتقل می‌کند و غرض اصلی او از عوض، ارزش مالی آن است و جنس آن موضوعیتی ندارد. پس همان اشکالی که بر تعریف شیخ وارد کرده‌اند بر این تعریف نیز وارد است. چند سؤال و جواب ساده جهت تفهیم بهتر مطلب استاد: حقیقت شرعیه و متشرعیه چیست؟ بیع حقیقت شرعیه است یا متشرعیه؟! طلبه:  اگر شارع لفظی را برای امری قرار دهد می‌شود حقیقت شرعیه مثل اینکه بگوید صلاة یعنی این کارهای مخصوص. به عبارت دیگر حقیقت شرعیه یعنی اینکه شارع لفظی را برای امری وضع کند. اما حقیقت متشرعیه یعنی اینکه بعد از پیامبر (ص) با وضع امامان معصوم (علیهم السلام) یا متشرعین لفظی برای کاری قرار بگیرد. بیع را عرف و مردم قبل از اسلام تعریف کرده اند. یعنی گفته اند به این دادن و گرفتن می گوییم بیع. نه اینکه وضع خداوند و پیامبر یا ... باشد. پس بیع نه حقیقت شرعیه است نه متشرعیه! استاد: شیخ انصاری چه تعریفی از بیع مطرح کردند ؟ طلبه:  انه تملیک عین بعوض شیخ انصاری فرمودند: بیع تملیک عین بعوض است. یعنی دیگری را مالک چیزی قرار دادن در برابر یک عوض استاد: اشکال تعریف شیخ انصاری چیست؟ طلبه:  برخی گفته اند این تعریف شامل شراء یا همان خریدن و اجاره نیز می‌شود. مستشکل میگه: در خریدن هم ما چیزی به تملیک دیگری در می آوریم و چیزی می گیریم . پول میدیم و برنج می خریم. پس این هم بیع است یا در اجاره پول می دهیم و منفعت خانه را تملک می کنیم. استاد: جواب اشکال کننده چیست؟ طلبه:  در بیع، فروختن کالا اصل است که در کنار آن مشتری نیز عوضی پرداخت می کند به گونه ای که اگر کالا همانی نباشد که مشتری می خواهد، دیگر عوض را نمی دهد. یعنی اصل، فروختن است و خریدن به تبع آن لازم می شود. یعنی در بیع اصل بر تملیک است، پس در تعریف آن نیز می گوییم: انه تملیک عین بعوض. اما در شراء یا همان خریدن، اصل بر تملک است، یعنی مشتری عوضی می دهد تا چیزی را مالک شود نه مالک کند (هرچند در کنار این مالک شدن، به ملک دیگری در آوردن نیز هست) یا در استیجار، غرض اصلی مستأجر این است که خانه ای را اجاره کند و منفعت آن را تملک کند و مالک شود. پس اینجا نیز غرض اصلی تملیک نیست، هر چند در کنار تملکش، تملیکی نیز صورت می گیرد. استاد: آقای خویی چه تعریفی از بیع ارائه دادند که اشکالات را برطرف کنند؟ طلبه:  نقل المال بعوض بما ان العوض مال لا لخصوصیة فیه، و الاشتراء هو إعطاء الثمن بإزاء ما للمشتري غرض فیه بخصوصه في شخص المعاملة. بیع عبارت است از انتقال مال ومبیع در مقابل یك عوضي كه البته در آن عوض، مالیت آن مهم است، و خصوصیتي و موضوعیتي در آن عوض نیست و خریدن عبارت است از دادن ثمن و عوض در مقابل چیزي كه مشتری در این معامله مشخص، مشتري نسبت به آن چیز غرض و هدف بخصوصی دارد. آقای خویی قیدی اضافی کردند که عوض بیع خصوصیت اساسی ندارد. استاد: آقای ایروانی چرا تعریف آیت الله خویی (ره) را مورد اشکال می‌داند؟ طلبه:  مصنف یعنی آقای ایروانی میگه: اما باید دانست که قیود مطرح شده در این تعریف در صورتی لازم بودند که ما نمی توانستیم اشکالات وارده را جواب دهیم، اما با توجه جواب داده شده (قبلا) دیگر نیاز به این تعریف نیست.ثانیا اینکه: بله برای فروشنده عوض خصوصیت آنچنانی ندارد. ذکر کلمه مال در تعریف آقای خویی، مستلزم این است که در مبیع شرط مالیت وجود داشته باشد. ما در شرائط بعدا می گوییم که در صحت شرعی بیع ، باید کالا مالیت داشته باشد. مثلا بیع حشرات درست نیست. یا فروش یک نخ؛ زیرا مالیت ندارند. هر چند ملکیت دارند. کلمه مال که در عبارت آقای خویی آمد درست نیست؛ چون در بیع عرفی و لغوی مالیت شرط نیست. مالیت شرط بیع شرعی است. مثلا در عرف کلی به معامله شراب و خوک هم بیع می گویند. چون خوک برای غیر ما مالیت دارد.اما در اسلام و جامعه اسلامی خوک مالیت ندارد. پس نباید کلمه مال را می آوردند. بیع در عرف با بیع در شرع یک تفاوت هایی دارند. هرچند بیع حقیقت عرفیه دارد نه شرعیه بیع لفظی است که مردم برای این داد و ستد ها قرار داده اند نه شرع اما شرع می آید و در این وضع مردم دخالت می کند و برخی بیع ها را حلال و حرام کرده است شما وقتی می خواهید بیع را تعریف کنید باید عرفی تعریف کنید. خلاصه مطلب دوم اینکه: ذکر کلمه مال در تعریف آقای خویی، مستلزم این است که در مبیع شرط مالیت وجود داشته باشد. در صورتی که شرط مالیت هرچند در صحت شرعی بیع شرط است؛ اما در صحت لغوی آن شرط نیست. (مثلا در بیع حشرات چون مالیتی نداشتند جایز نبود، اما در عرف به این معامله بیع می گویند، هر چند شارع آن را امضاء نکرده است، یا بیع چیزهایی که حرمت شرعی دارند و...که هرچند مالیت هست، اما چون ملکیت شرعی و یا دیگر شروط را دارا نیستند از نظر شرع مقدس بیع آنها درست نیست و خرید و فروششان بیع شرعی محسوب نمی شود)    
0 💎 1.3k+ 🧐 0 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 30 بهمن
نام کتاب : دروس تمهيديّة في الفقه الإستدلالي نویسنده : الإيرواني، الشيخ محمد باقر    جلد : ۲ شروط عقد البيع صفحه ۱۳ يعتبر فى البيع ـ وهو تمليك عين بعوض ـ الإيجاب والقبول باى مبرز لهما ولو كان لفظاً غير صريح او كان ملحونا او ليس بعربى ولابماضٍ. ويعتبر التطابق فى المضمون بين الايجاب والقبول دون الموالاة بينهما ودون تأخر القبول. نعم المشهور اعتبار التنجيز. ولايعتبر اللفظ فى تحقق البيع وتكفى المعاطاة. والملك الحاصل بها لازم. ويعتبر فيها ما يعتبر فى العقد اللفظى من شروط العقد والعوضين والمتعاقدين. وتثبت فيها الخيارات كما تثبت فيه. وهى تجرى فى جميع المعاملات ، إلاّ ماخرج بالدليل كالنكاح والطلاق والنذر واليمين. والمستند فى ذلك : ١ ـ أما حقيقة البيع ، ففى تحديدها خلاف بالرغم من بداهتها إجمالاً وعدم ثبوت حقيقة شرعية او متشرعية له.   صفحه ۱۴ وقد نقل الشيخ الأعظم عدة آراء فى ذلك ، لعل أجودها ما اختاره هو قدس‌سره من انّه « تمليك عين بعوض » [١]. والإشكال عليه بشموله للشراء والاستيجار ـ حيث ان المشترى بقبوله يملِّكُ ماله بعوض ومستأجر العين يملِّك الأجرة بعوض ـ مدفوع بما ذكره الشيخ نفسه من ان ذلك مدلول تضمّنى وإلاّ فالشراء والاستيجار يدلان مباشرة على تملكٍ بعوض. ٢ ـ وأما اعتبار الإيجاب والقبول فى البيع ، فلأنه متقوم بهما عرفاً ولا يصدق على الايجاب وحده. ٣ ـ وأمّا الإكتفاء بكلّ مبرز لهما ولو لم يكن لفظاً صريحا ، فلأنه بعد ظهور اللفظ فى البيع وصدق عنوانه ـ ولو كان الاستعمال بنحو المجاز او الكناية ـ يشمله اطلاق أدلة الإمضاء كقوله تعالي : ( أحَلَّ اللّه البيع ). [٢] ومع الأصل اللفظى المذكور لاتصل النوبة الى الأصل العملى المقتضى للاقتصار على القدر المتيقن ، لاستصحاب عدم ترتب الأثر عند الايقاع بغيره. ٤ ـ وأما الجواز بالملحون وغيرالماضى أوالعربي ، فلإطلاق أدلة الإمضاءالمتقدمة. ودعوى : اعتبار العربية من باب وجوب التأسى بالنبى(ص) حيث كان يعقد بها ، مدفوعة بأن التأسى به 9 وإن كان واجبا لقوله تعالي : (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّه اُسوةٌ حسنةٌ ) [٣] إلاّ أن المراد به الإتيان بالفعل على النحو الذى كان يأتى به(ص) وبنفس القصد ، وحيث نحتمل أن إجراءه(ص) العقد بالعربية كان بقصد إجراء العقد ببعضِ أساليبه وطرقه فلا يمكن إثبات لزوم العربية من خلال ذلك ويبقى اطلاق [١] كتاب المكاسب : ١ / ٢٣٩. [٢] البقرة : ٢٧٤. [٣] الأحزاب : ٢١.   صفحه ۱۵ أدلة الإمضاء بلا مقيِّد. ٥ ـ واما اعتبار المطابقة فى المضمون ، فلتوقف صدق عنوان العقد والبيع والتجارة عن تراضٍ على ذلك. ٦ ـ وأما الموالاة ، فقد قال جماعة ـ منهم الشهيد الأول فى قواعده[١] ـ باعتبارها. ووجّه الشيخ الأعظم ذلك بأن الإيجاب والقبول بمنزلة كلام واحد مرتبط بعضه ببعض ، ومع الفاصل الطويل لايصدق عنوان العقد[٢]. وفيه : ان عنوان المعاقدة صادق ما دام الموجب لم يعرض عن ايجابه حتى مع تخلل الفصل الطويل. ٧ ـ واما عدم اعتبار تأخر القبول ، فلأنّ عنوان البيع والعقد صادق مع عدم التأخر ، ومعه يتمسك باطلاق دليل امضائهما. ٨ ـ وأما اعتبار التنجيز وعدم صحة العقد مع التعليق ، فهو المشهور ، بل ادعي عليه الإجماع.[٣] واستدلّ عليه فى الجواهر بأن ظاهر دليل وجوب الوفاء بالعقد هو ترتب وجوب الوفاء من حين تحققه ، فاذا لم ‌يشمله من حين تحققه ولم ‌يجب الوفاء به من حين حدوثه ـ لفرض التعليق ـ فلا دليل على ترتب الأثر ووجوب الوفاء بعد ذلك.[٤] [١] القواعد والفوائد : ١ / ٢٣٤. [٢] كتاب المكاسب : ١ / ٢٩٢. [٣] تمهيد القواعد : ص ٥٣٣ ، القاعدة : ١٩٨. [٤] جواهر الكلام : ٢٢ / ٢٥٣ ؛ ٢٣ / ١٩٨ ؛ ٣٢ / ٧٨ ـ ٧٩.   صفحه ۱۶ واستدل الشيخ النائينى على ذلك : « بأن العقود المتعارفة هى المنجزة ، والمعلَّقة ليست متداولة إلاّ لدى الملوك والدول أحيانا ، وأدلة الإمضاء منصرفة الى العقود المتعارفة ». [١] ٩ ـ وأما المعاطاة ، فقد وقعت موردا للاختلاف ؛ وقد نقل الشيخ الأعظم قدس‌سره ستة أقوال فيها ، أهمها : إفادتها الملك اللازم ، وإفادتها الملك الجائز ، وإفادتها لإباحة التصرف لا غير[٢]. والمختار لدى المتأخرين إفادتها الملك كالعقد اللفظى لعدة وجوه : منها التمسّك بإطلاق قوله تعالي : ( أحَلَّ اللّه البيع ) [٣] ، بتقريب ان المراد من حلية البيع إما الحلية الوضعية ، وبذلك يثبت المطلوب ، لانّها عبارة عن النفوذ والإمضاء ، او الحلية التكليفية ، وبذلك يثبت المطلوب أيضا ، لأن الحل التكليفى ليس منسوبا الى نفس البيع ، لعدم احتمال حرمته تكليفا ليدفع باثبات جوازه ، بل هو منسوب الي التصرفات المترتبة عليه ، ولازم إباحة جميع التصرفات المترتبة عليه صحته وإفادته للملك.[٤] واذا ثبت بالآية الكريمة افادة البيع للملكية ، فيتمسك باطلاقها ، لتعميم ذلك للمعاطاة بعد ما كانت مصداقاً من مصاديق البيع. ١٠ ـ وأما أن الملك الحاصل بها لازم ، فلأصالة اللزوم ـ فى كل عقد يشك في لزومه وجوازه ـ التى يمكن الاستدلال عليها بعدة وجوه من قبيل : [١] منية الطالب : ١ / ١١٣. [٢] كتاب المكاسب : ١ / ٢٤٧. [٣] البقرة : ١٧٥. [٤] كتاب المكاسب : ١ / ٢٤٨.   صفحه ۱۷ أ ـ التمسك باطلاق قوله تعالي : ( اوفوا بالعقود ) [١] ، فان المعاطاة عقد غايته هى عقد فعلى لا قولي ؛ والوفاء بالعقد عبارة اخرى عن اتمامه وعدم نقضه ، فيثبت وجوب الوفاء بالمعاطاة وعدم جواز نقضها. لايقال : ان المعاطاة اذا كانت تتضمن اللزوم فالوفاء بعقدها يقتضى لزومها ، واذا كانت تتضمن الجواز فالوفاء بعقدها يقتضى جوازها ، ومعه فلايمكن ان يستفاد من وجوب الوفاء بها لزومها. فانه يقال : اللزوم والجواز حكمان طارئان على العقد وليسا جزءاً منه. ب ـ التمسّك بقوله تعالي : ( لاتأكلوا أموالكم بينكم بالباطل إلاّ أن تكون تجارة عن تراض ) [٢] ، فان الفسخ وتملك المال واخذه من مالكه السابق بدون رضاه ليس تجارة عن تراض ، فيدخل تحت « أكل المال بالباطل » المنهى عنه. ج ـ التمسّك بالحديث النبوي : « لايحل دم امري‌ءٍ مسلم ولا ماله إلاّ بطيبة نفسه » [٣] ، فإنّ الفسخ وتملك المال واخذه من مالكه السابق بدون رضاه ، ليس بحلال بمقتضى الحديث. هكذا قرَّب الشيخ الاعظم الاستدلال بالاية الكريمة والحديث الشريف.[٤] د ـ التمسّك باستصحاب بقاء الملك وعدم زواله بفسخ أحد الطرفين بدون رضا صاحبه. ١١ ـ وأما انه يعتبر فى المعاطاة كلّ ما يعتبر ، فى العقد اللفظى من شروط ، فلأنه [١] المائدة : ١. [٢] النساء : ٢٩. [٣] وسائل الشيعة : ١٩ / ٣ ، باب ١ من ابواب القصاص فى النفس ، حديث٣. [٤] كتاب المكاسب : ١ / ٢٥٤.   صفحه ۱۸ بعد ما كانت مصداقا عرفا للعقد والبيع يثبت لها كلّ ما ثبت لهما تمسكا بالإطلاق. ومنه يتضح الوجه فى ثبوت الخيارات فيها. ١٢ ـ وأمّا جريانها فى جميع المعاملات ، فلأنه بعد ما كانت مصداقا حقيقيا لكلّ فرد من افراد المعاملات فيشملها اطلاق دليل امضاء تلك المعاملة وأحكامها. ١٣ ـ وأما وجه استثناء ما ذكر ، فللدليل الخاص الدال على اعتبار اللفظ فى كلّ واحد منها حسبما يأتى فى محله إن شاء اللّه تعالي.  
0 💎 610 🧐 1 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 27 بهمن
شروط عقد بيع در بحث بيع قبل از بيان تعريف آن، شروط و خصوصياتي براي آن ذكر مي كنند: ۱. بیع و معامله باید مشتمل بر ایجاب و قبول باشد؛ به اين صورت كه فروشنده (بايع) و خريدار (مشتری) الفاظي كه دلالت بر فروختن و خريدن می‌كنند مانند بعتُ(فروختم) و اشتريتُ (خريدم) به كار ببرند. البته این الفاظ لازم نيست كه مانند موارد مذكور صراحت در فروختن و خریدن داشته باشند بلکه به همين مقدار كه دلالت بر بيع و شراء بكنند حتي با الفاظ غير صريحي مانند بادلتُ(:مبادله كردم) در ایجاب و رضيتُ (رضايت دارم) در قبول، كفايت مي كند و سبب تحقق عنوان بیع می‌گردند. استعمال الفاظ غير عربي مانند الفاظ فارسي؛ و الفاظي در غير قالب ماضي مانند الفاظ مضارع (أبيع و أشتري) در عقد بيع بلامانع مي باشد و انشاء عقد بيع منعقد می‌شود؛ زيرا بكارگیری الفاظ و کلمات عربی در صیغه‌ی ماضی، در عقد بيع ضروري نيست. ۲. يكي ديگر از امور لازم در عقد بيع، علاوه بر ثمن و مثمن، تطابق بين ايجاب و قبول در ثمن و مثمن و توابع آن ها است. به عبارت دیگر همان مواردی که در ایجاب بایع، ثمن، مثمن و تابع قرار گرفت باید در قبول مشتری نیز همان موارد ثمن، مثمن و تابع قرار گیرند و غیر آن صحیح نیستند لذا در موارد زیر عقد بیع صحیح نیست و معامله باطل است:  الف) بايع بگويد: اسبم را به یک دینار فروختم؛ ولي مشتري بگويد: ماشین تو را به یک دینار خریدم، كه تطابق ثمن نيست؛   ب) بايع بگويد: اسبم را به یک دينار فروختم؛ ولي مشتري بگويد: اسب تو را به يك درهم خريدم، كه تطابق در مثمن نيست؛   ج) بایع بگوید : اسبم را به یک دینار فروختم به شرط اینکه لباسی را برای من بدوزی ولی مشتری بگوید: اسب شما را به یک دینار خریدم به شرط اینکه کفش شما را بدوزم، که تطابق در توابع بیع نیست. البته در بیع، موالات بین ایجاب و قبول و نیز لزوم ترتیب و تأخر بین ایجاب و قبول شرط نیست. ۳. به نظر مشهور، در عقد بیع تنجیز لازم است و تعلیق در انشاء عقد بیع سبب ابطال معامله می‌شود. پس عقد باید بصورت منجّز و بدون شرط انشاء شود.لذا اگر بايع ایجاب خود را معلّق بر شرطی کند هر چند آن شرط محقق الحصول و حتمی باشد عقد بیع صحیح نخواهد بود. مانند اينکه بایع بگوید: اين اسب را به شما می‌فروشم زمانی که خورشید طلوع کند (كه بيع معلق بر طلوع خورشيد شده و طلوع امري محقق الحصول است ولی بیع صحیح نیست). .آنچه تا كنون بيان شد خصوصيات و شروط عقد لفظی بود، اما در تحقق بیع لفظ معتبر نیست و بر داد و ستدهای رایج که بایع و مشتری، ثمن و مثمن را بدون ادای لفظ مبادله می‌کنند که به آنها در اصطلاح مُعاطات گویند نیز عنوان بیع صادق است. لذا هر آنچه در عقد بیع لازم است در این نوع معاملات نیز صدق می‌کند و طرفین حق فسخ معامله را ندارند و ملکیت تحقق می‌یابد. از آنجا که مُعاطات مانند بیع است هر شرطی که در عقد بیع بود در معاطات نیز برقرار است من جمله: الف) شروط عقد مانند تنجیزی بودن (بنا بر مشهور)   ب) شروط عوضین مانند مالیت داشتن   ج) شروط متعاقدین مانند کمال، عقل و..    د) خیارات باب بیع مانند خیار غبن، خیار شرط و.. معاطات در تمام معاملاتی که نیاز به ادای لفظ نیست قابل جاری شدن است مانند اجاره، مضاربه و.. اما در معاملاتی مانند نکاح، طلاق، نذر و قسم که نیاز به ادای لفظ خاص است، صرف رضایت طرفین کافی نبوده و معاطات صحیح نیست.     چند سوال و جواب ساده جهت تفهیم بهتر مطلب استاد: در شرایط بیع منظور از این عبارت چیست؟ یعتبر في البیع الإیجاب و القبول بكل ما یدل علیهما و لو لم یكن صریحا أو كان ملحونا أو لیس بعربي و لا بماض شاگرد: دربیع ایجاب وقبول معتبر است با هر لفظی ولازم نیست عربی باشد. حتی اگه اینها هم نباشد به صورت معاطات درست است. البته که اینجا هر صورتی منظور هر لفظیه. اگر لفظ نباشد معاطات می شود. اگر غلط هم بگویند؟ درست است . اگر ماضی و به عربی نباشد اشکال دارد؟ خیر استاد: طبق این عبارت تطابق در بیع به چه معناست؟ و یعتبر التطابق بین الایجاب و القبول دون الموالاة بینهما أو تأ خر القبول. شاگرد: معتبراست تطابق بین ایجاب وقبول بدون پشت سرهم بودن آن دو یا موخر بودن قبول. مثال بزنم. من می گویم اسبم را به شما به صد تومان فروختم. شما: من ماشینت را به صد تومان خریدم. این معامله تطابق ندارد. یا مثلا در شرط معامله تطابق نباشد. من به شرطی می فروشم که ماشین را رنگ کنید و به من بدهید.شما بگویید به شرطی می خرم که سالم باشد. استاد: آیا موالات و بعد از ایجاب بودنِ قبول، شرط است؟ شاگرد: اگر فاصله بین بعت و قبلت افتاد یا اصلا اول قبلت را گفتند طوری نیست. استاد: منجز بودن بیع به چه معناست؟ و ذهب المشهور إلى اعتبار التنجیز شاگرد: اینجا یعنی مشروط نباشد. یعنی قیدی نداشته باشد. مثلا نمی شود گفت این کتاب را فروختم اگر فرزندم راضی باشد. حتی به امر محقق الوقوع مثل طلوع خورشید. توجه: پس خیار شرط چیست؟ این شرطی که نباید باشد دقت می خواهد. ان شاالله بعدا این را بیشتر بحث خواهیم کرد. این ها دو گونه شرط هستند. مهم این است که اصل انشاء نباید معلق باشد. استاد: آیا می توانیم بدون لفظ بیع کنیم؟ اسمش چیست؟ و لا یعتبر اللفظ في تحقق البیع و تكفي المعاطاة. و الملك الحاصل بها لازم. شاگرد: بله اسمش معاطات است. همین بده و بستان کافی است که بیع اتفاق بیفتد. معاطات لازم است یعنی چه؟ اگر عقدی جایز باشد یعنی فسخ آن به سبب نیاز ندارد. به خلاف عقد لازم که فسخش سبب و دلیل می خواهد. یعنی باید یکی از خیارات و ... باشد. استاد: آیا در معاطات هم باید شروط عقد و عوضین و متعاقدین رعایت شود؟ مثلا متعاقدین بالغ باشند؟ عوض معلوم باشد؟ شاگرد: بله باید رعایت شود. استاد: آیا در معاطات خیار هم هست؟ شاگرد: بله استاد: آیا این معاطات در مثل نکاح و طلاق هم جاری است؟ مثلا با انگشتر در دست هم کردن زن و شوهر بشوند؟ شاگرد: خیر در این موارد دلیل بر اعتبار لفظ داریم.  
1 💎 2.2k+ 🧐 7 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 10 بهمن
اهداف كلّى اهداف كلّى درس اوّل اين است كه دانش پژوه: 1 . سرّ احتياج انسان به علم منطق را بشناسد؛ 2 . تعريف و موضوع علم منطق را فرا بگيرد؛ 3 . با واژه ها، مفاهيم و مصطلحات اين درس آشنا شود. اهداف رفتارى دانش پژوه محترم، انتظار مى رود پس از فراگيرى اين درس، بتوانيد: 1 . راز احتياج انسان به علم منطق را بيان كنيد؛ 2 . چند نمونه از خطاهاى فكر را بنويسيد؛ 3 . منطق را تعريف كنيد؛ 4 . نكات اخذ شده در تعريف منطق را توضيح دهيد؛ 5 . علّت وقوع خطا در انديشه برخى منطقيون را بيان كنيد؛ 6 . بيان كنيد موضوع علم منطق چيست و چرا موضوع منطق، چنان چيزى است؟ چرايى منطق انسان ذاتاً موجودى متفكر است كه به ندرت از انديشه درباره جهان هستى و راه رسيدن به سعادت فارغ مى شود. يافتن پاسخ سؤال هايى نظير چگونگى تفسير گوناگونى و دگرگونى مشهود در جهان؛ داستان آغاز و انجام هستى؛ زنده و با شعور بودن عالَم، يا مرده و بى شعور بودن آن؛ تعريف سعادت و طريق نيل به آن و...؛ از جمله خرد ورزى هايى است كه به لحاظ تاريخى همزاد آدمى است. هر جا كه سخن از تفكر و انديشه است ديدگاه ها و نظرهاى مختلف نيز هست. انسان ها به تناسب توانايى هاى فكرى و پيش فرض هاى قبلى، هر يك پاسخى متفاوت و درخور خويش - هر چند براى زمانى كوتاه - براى پرسش هايى از اين دست فراهم كرده اند و در اين راه، چه بسا دگرگونى ديدگاه هاى خويش در مسائل مختلف را نيز ديده اند. اختلاف در ديدگاه، نشانِ اين است كه ذهن در جريان تلاش انديشه اى خود براى كشف واقعيت، راه هاى متعددى را برمى گزيند كه برخى درست و برخى نادرستند. به عنوان نمونه به مثال هاى زير، كه حاصل بعضى از تفكرات بشرى است، دقت كنيد: - خدا نور است. هر نورى محسوس است. بنابراين، خدا محسوس است؛ - سقراط انسان است. هر انسانى ستمگر است. بنابراين، سقراط ستمگر است؛ - ارسطو انسان است. بعضى انسان ها زن هستند. بنابراين، ارسطو زن است؛ - اين كلمه دستمال است. دستمال در جيب جا مى گيرد. بنابراين، اين كلمه در جيب جا مى گيرد؛ - شراب آب انگور است. آب انگور حلال است. بنابراين، شراب حلال است؛ - مهندسانِ راه و ساختمان براى مردم نقشه مى كشند. هر كسى براى مردم نقشه مى كشد غير قابل اعتماد است. بنابراين، مهندسان راه و ساختمان غير قابل اعتمادند. با اندك تأمّلى در مثال هاى مذكور، سؤالى اساسى و دغدغه اى جدّى در جان آدمى شكل مى گيرد: راستى آيا مى توان جريان انديشه را شناخت؛ يعنى راه هاى صحيح تفكر را از بيراهه هايى كه به خطا مى انجامد تشخيص داد؟ اين پرسش موجب شد تا انديشوران و در رأس آنها حكيم اُرسطاطاليس سخت به تكاپو بيفتند و چارچوب ها و قالب هاى خاصى براى مصون ماندن انديشه بشر از خطا بيابند. پس از مدتى اين چارچوب ها به شكل ضوابط كلى و قواعدِ عامِ انديشه ورزى تدوين شد و به اين ترتيب در خانواده معرفت هاى بشرى، دانش جديدى پا به عرصه وجود نهاد كه آن را منطق ناميدند؛ علمى به منظور ارائه روش صحيح تفكر و خطاسنجى انديشه. بنابراين، مى توان گفت: قواعد منطقى، ذهن را از افتادن در بيراهه و خطاى در انديشه باز مى دارد. دست يابى كامل به اين فايده مهم، در گذر از دو مرتبه حاصل مى شود: 1 . آموختن معرفت منطق (دانستن قواعد منطق)؛ 2 . كسب مهارت در كاربرد قواعد منطق. تعريف منطق منطق علمى آلى است، در بر دارنده مجموعه قواعد كلى كه به كار بردن درست و دقيق آنها ذهن را از خطاى در انديشه باز مى دارد. اين تعريف، نكات متعددى را درباره چيستى منطق دربردارد: 1 . منطق هويتى ابزارى (آلى( دارد؛ يعنى علمى است در خدمت علوم ديگر؛ به عبارت ديگر، دانش هاى بشرى را به ملاك هاى مختلف تقسيم و دسته بندى مى كنند. يكى از اين تقسيمات، تقسيم علوم به آلى )مقدِّمى) و استقلالى )اَصالى) است: علوم آلى در اصل براى كاربرد در علوم ديگرى تدوين شده اند و در علوم اَصالى، غرض مدوِّنِ علم، به خود آنها تعلق گرفته است و جنبه مقدّميّت براى علم ديگر ندارند و ممكن است در دانش هاى ديگر نيز مورد استفاده قرار گيرند؛ اما چنين نيست كه در اصل پيدايش، فرعِ وجودِ علمِ ديگرى باشند؛ مثلاً اگر دو علم جبر و حساب را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه علم جبر براى علم حساب، جنبه ابزارى و مقدّمى دارد؛ زيرا غرض از تدوين قواعد و معادلات جبرى، امكان محاسبات رياضى است و اگر علم حساب در كار نبود جايى براى پيدايش علم جبر نبود. با توجه به آنچه ذكر شد روشن مى شود منطق از جمله علوم آلى است؛ زيرا اگر علوم استدلالى ديگرى چون فلسفه، رياضى، هندسه و... نبود جايى براى فراگيرى منطق نزد دانش پژوهان آن علوم نيز نبود.(2) بنابراين، منطق از علوم ابزارى است و همه علوم، كه قواعد منطقى در آنها به كار گرفته مى شود، نسبت به آن از دانش هاى اَصالى محسوب مى شوند. 2 . منطق مانند بسيارى از دانش هاى ديگر بيانگر قوانين كلى است؛ يعنى معرفتى است مبيِّن قواعد عام انديشه. بنابراين، منطق مانند بسيارى از علوم بشرى، حكمِ جزئياتِ تحت پوشش خود را مشخص مى كند؛ همان گونه كه قانونِ نحوىِ هر فاعلى مرفوع است بيان مى دارد: هرگاه اسمى فاعل جمله واقع شود مرفوع خواهد بود؛ بر همين منوال، اين قانون منطق، كه تعريف بايد نزد مخاطب مفهومى روشن تر و شناخته شده تر از معرَّف داشته باشد نيز بيانگر قانونى كلى و عام است كه هرگاه در مقام تبيين يك صورت مجهول برآمديم بايد تعريف، وضوح و روشنى بيشترى داشته باشد تا مخاطب از آن سود برد و آگاهى جديدى به دست آورد. پس، چنان كه در تعريف ذكر شد، قوانين منطق علاوه بر اين كه ابزار تلقى مى شوند، كليّت و شمول نيز دارند. و از آن رو كه بيانگر قانونى عقلى اند هيچ گاه قابل استثنا نيستند. 3 . تنها به كار بردن صحيح و دقيق قواعد منطق، ذهن را در درست انديشيدن يارى مى دهد؛ يعنى ذهن در مقام تفكر صحيح هنگامى كامياب خواهد بود كه از قانون منطق تبعيت كند وگرنه صرف دانستن قواعد و برف انبار كردن قوانين آن، موجب مصونيّت از خطا در تفكر نخواهد شد. پس، پاسخ اين شبهه معروف: اگر منطق انديشه را از خطا باز مى دارد، پس چرا منطقيون خود از خطاى در انديشه مصون نيستند؟ نيز روشن مى شود؛ زيرا براى منطقى انديشيدنْ صرف دانستنِ منطق كافى نيست، بلكه به كار بستن آن نيز لازم است. موضوع منطق براساس آنچه بيان شد، موضوع دانش منطق معلوم مى شود. منطق از انديشه بشر سخن مى گويد؛ يعنى به بررسى جريان تفكر مى پردازد. جريان تفكر به دو منظور تحقق مى يابد: 1 . سامان بخشيدن به معلومات پيشين به گونه اى كه تعريف جديدى را نتيجه دهد؛ 2 . تنظيم و ترتيب بخشيدن معلومات پيشين به گونه اى كه استدلال هاى جديد در ذهن شكل گيرد. حال اگر انسان در جريان انديشه، گاه به بيراهه و خطا مى رود لاجرم اين كژ روى فكرى در يكى از دو زمينه فوق (تعريف و استدلال) خواهد بود و چون منطق، رسالت خطاسنجى فكر را به عهده دارد بنابراين، بايد راه و روش مصون ماندن انديشه را از خطا در دو عرصه تعريف و استدلال بيان كند. پس مى توان گفت موضوع منطق عبارت است از: الف) تعريف و يا به عبارت دقيق تر، روش تعريف؛ ب) استدلال و يا به عبارت دقيق تر، روش استدلال. چكيده 1 . انسان ذاتاً موجودى متفكر است. 2 . انسان در جريان تلاش انديشه اى خود، گاه دچار خطا مى شود. 3 . راز احتياج انسان به منطق، يافتن روشى براى جلوگيرى از خطا در انديشه است. 4 . منطق علمى آلى است در بردارنده مجموعه قواعد كلى كه به كار بردن دقيق و درست آنها، ذهن را از خطاى در انديشه باز مى دارد. 5 . دانش هاى بشرى به ابزارى (مقدّمى) و استقلالى )اَصالى) تقسيم مى شوند. 6 . براى منطقى انديشيدن، دانستن علم منطق كافى نيست، بلكه به كار بستن قوانين آن و ممارست نيز لازم است. 7 . موضوع منطق عبارت است از: الف) تعريف و يا به تعبير دقيق تر، روش تعريف؛ ب) استدلال و يا به تعبير دقيق تر، روش استدلال. پرسش تشریحی 1 . دليل احتياج انسان به علم منطق چيست؟ 2 . چند نمونه از خطاى فكر، غير از مثال هاى ذكر شده در درس را بنويسيد. 3 . علم منطق را تعريف كنيد. 4 . نكات برجسته در تعريف علم منطق كدام است؟ 5 . مراد از علوم آلى و اَصالى چيست؟ 6 . چرا گاهى منطقيون خود در جريان تفكر، مرتكب خطا مى شوند؟ 7 . موضوع علم منطق چيست؟ چرا؟
0 💎 1k+ 🧐 2 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
مهموز و غير مهموز - مضاعف و غير مضاعف   2- مهموز و غير مهموز کلمه‏‌اي را که يک يا چند حرف اصلي آن همزه باشد «مهموز» مي‌‏نامند. مانند: أمر، سأل و بري‏ء مهموز بر سه قسم است مهموز الفاء مانند امر و آمر مهموز العين مانند سال و سائل مهموز اللام مانند: برأ و باري‏ء. 3 -مضاعف و غير مضاعف کلمه‌‏اي را که عين الفعل و لام الفعل يا فاء الفعل و عين الفعل آن همجنس باشد مضاعف نامند. مانند: مدّ، حجّ، ببر، ددن، لهو و لعب . تتمه: کلمه‏‌اي را که نه معتل باشد و نه مهموز و نه مضاعف «سالم» مي‏نامند. مانند: ضرب و بقر.   تبصره 1  تقسيمات فوق مخصوص ثلاثي است و رباعي و خماسي اين انقسام را ندارند فقط به مثل زلزل و سلسل مضاعف گفته شده است. تبصره 2  بايد توجه داشت که يک کلمه ممکن است هم صحيح باشد، هم مهموز. مانند: امر سال يا هم صحيح باشد و هم مضاعف مانند مد ددن همچنين کلمه مي‏تواند هم معتل باشد و هم مهموز مانند يئس و ابي يا هم معتل  باشد و هم مضاعف مانند حي و ود و نيز کلمه مي‏تواند هم مهموز باشد و هم مضاعف مانند ان ناله کرد از جوشيد و اما کلمه سالم هميشه صحيح است . تبصره 3  حرف عله را اگر ساکن باشد، حرف لين نامند. مانند: قول، بيع، دار، امير و حرف لين را اگر حرکت ما قبلش با آن مناسب باشد، حرف مد نيز مي‏نامند. مانند: دار، امير . حرکت مناسب با واو ضمه است و مناسب با ياء کسره و مناسب با الف فتحه بنا بر اين الف هميشه حرف مد است زيرا خود ساکن است و تا ما قبلش مفتوح نباشد قابل تلفظ نيست. تبصره 4  مضاعف ثلاثي در معرض ادغام است و ادغام اين است که دو حرف پهلوي هم را از يک مخرج ادا کنيم، بطوريکه در تلفظ بين آنها فاصله نيفتد؛ در اين صورت حرف اول را مدغم و حرف دوم را مدغم فيه گويند. و غالبا هر دو را بصورت يک حرف و گاهي آنها را جداي از هم مي‏نويسند. مانند: مدد -> مد، الرجل -> الرّجل. بحث تفصيلي درباره ادغام در فعل مضاعف ثلاثي مجرد خواهد آمد. تبصره 5  همزه و حرف عله در معرض تغييرند. تغيير همزه را تخفيف گويند و آن به دو صورت است قلب و حذف. تخفيف قلبي هرگاه در کلمه‏اي همزه ساکن بعد از همزه متحرک قرار گيرد، همزه ساکن را به حرف مد تبديل مي‏کنند. مانند: اءمن-> آمن، اءمر-> اومر، اءمان-> ايمان ولي اگر همزه ساکن بعد از حرف متحرکي غير از همزه قرار گيرد، تبديل آن به حرف مد جايز است نه واجب. مانند: رأس -> راس، شؤم-> شوم، ذئب-> ذيب و در بعضي کلمات ديگر نيز که وضعيت فوق را ندارد تبديل همزه شنيده شده است. مانند: ائمه-> ايمه، نبي‏ء-> نبي، بري‏ء-> بري، نبوءه-> نبوه، مقروء-> مقرو. تخفيف حذفي قاعده مشخصي ندارد و سماعي است.  مانند: اؤخذ-> خذ، اؤکل-> کل تغيير حرف عله را اعلال گويند و اعلال حرف عله بر سه قسم است: سکون و قلب و حذف که اعمال هر کدام طبق قواعد خاص و در شرايط معيني صورت مي‏گيرد. *تفصيل آن در فصل 12 بخش اول و مقدمه بخش دوم خواهد آمد. ******************* پرسش و تمرين‏ 1- نوع و بناء کلمات موزون زير را معين کنيد مرء فعل ثعلب فعلل سلسله فعلله سئم فعل قذاره فعاله اجاره فعاله براءه فعاله فرار فعال بئر فعل راي فعل قوي فعيل مائل فاعل جريان فعلان جاري فاعل قساوه فعاله فيض فعل فيضان فعلان فياض فعال مداد فعال ذر فعل سلام فعال سالم فاعل راهنمايي در حل اين تمرين و همچنين تمرين بعدي مي‏گوييم مرء ثلاثي مجرد مهموز ثعلب رباعي مجرد و همينطور... 2 -معتل مهموز مضاعف و سالم را در کلمات موزون زير معين کنيد طي فعل  ولي فعيل ياء فعل مؤتمر مفتعل اتي فعل مراه فعله مرئي مفعل حرير فعيل توديع تفعيل حکام فعال طير فعل طياره فعاله ياقوت فاعول وحشه فعله وصول فعول صابر فاعل سد فعل صدود فعول سماک فعال ايم فيعل ديان فعال علي فعيل علوي فعلي احمر افعل. 3 -حروف اصلي و زائد کلمات زير را معين کنيد الندد دشمن سرسخت افنعل عفنجج کلفت نادان فعنلل مهدد اسم زني است فعلل درهم فعلل جعفر فعلل شرشره قطعه قطعه کردن فعلله يلندد دشمن سرسخت يفنعل زمزمه فعلله احرنجم افعنلل تزلزل تفعلل خدب پير فعل برثن پنجه شير فعلل. 4 -براي هر يک از اقسام کلمه که در تبصره شماره 2 به آنها اشاره شده است سه مثال بزنيد. 5 -چرا الف هميشه حرف مد است. 6 -حروف عله مد و لين را در تمرين شماره 2 مشخص کنيد. 7 -ادغام مدغم و مدغم فيه را تعريف کنيد. 8 -لام ال در حروف شمسي که عبارتند از 14 حرف «ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن» ادغام مي‏شود. مانند: التقوي، الثواب و... ا نام بقيه حروف چيست 2 براي ادغام لام ال در هر يک از حروف شمسي دو مثال بزنيد و آنها را تلفظ کنيد. 9 -براي لزوم تبديل شدن همزه به حرف مد چند شرط وجود دارد نام ببريد. 10 -موارد قياسي و سماعي تخفيف همزه را با ذکر مثال بيان کنيد. 11 -تخفيف همزه در کداميک از کلمات زير جائز است و در کدام واجب چرا اءدم اءداب مؤدب اءخر اءمن اوتي باري‏ء اءذان اءذر تاسيس مؤاخات مؤمن يؤمن مؤبد مؤن فئه باس مئزر سائر جائز مسائل. 12 -اصطلاحات زير را معني کنيد حرف عله اعلال حرف صحيح حرف لين حرف مد کلمه مضاعف مهموز صحيح معتل مثال اجوف ناقص لفيف مفروق لفيف مقرون سالم. 13 -هر کدام از حروف عله اصلي‏اند يا منقلب‏؟
0 💎 9.4k+ 🧐 2 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
صحيح، معتل، مهموز، مضاعف و سالم   کلمه از نظر چگونگي حروف اصلي سه تقسيم دارد: 1- صحيح و معتل کلمه‌‏اي را که هيچکدام از حروف اصلي آن حرف عله نباشد صحيح گويند و کلمه‌‏اي را که يک يا چند حرف اصلي آن حرف عله باشد معتل مي‏‌نامند. حروف عله عبارتند از: «واو، ياء و الف» و ساير حروف را صحيح مي‏گويند؛ بنابراين کلمه صحيح مثل: سلم، سالم و کلمه معتل مانند: يسر (آسان شد)، باع (فروخت) رمي (پرتاب کرد). معتل هفت قسم است: 1 - معتل الفاء که آنرا مثال گويند. مانند: يسر و وقت 2 - معتل العين که آنرا اجوف مي‏نامند. مانند: خاف و بيع 3 - معتل اللام که آنرا ناقص گويند. مانند: دعا و رمي 4 - معتل الفاء و اللام که آنرا لفيف مفروق گويند. مانند: وفي و وحي 5 - معتل العين و اللام که آنرا لفيف مقرون گويند. مانند: لوي و حي 6 - معتل الفاء و العين که آنرا نيز لفيف مقرون گويند. مانند: ويل 7 - معتل الفاء و العين و اللام مانند: واو و ياء که در اصل ووو و ييي بوده است.
0 💎 904 🧐 3 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
وزن و قواعد آن‏   براي اينکه حروف اصلي کلمه از حروف زائد مشخص شود سه حرف (ف-ع-ل) را بترتيب بجاي حروف اصلي بکار مي‏‌برند. مثلا: مي‏گويند کتب بر وزن فعل و علم بر وزن فعل است و همينطور...در ساختن وزن کلمات قواعد زير بايد رعايت شود 1 - در مقابل حروف اصلي بترتيب (ف-ع-ل) قرار مي‏گيرد و اگر کلمه‌‏اي بيش از سه حرف اصلي داشته باشد، لام وزن تکرار مي‏‌شود بنابراين وزن ثلاثي داراي يک لام و وزن رباعي داراي دو لام و وزن خماسي داراي سه لام خواهد بود. مثلا سأل بر وزن فَعَلَ، درهم بر وزن فعلل و سفرجل بر وزن فعللل است. 2 -اگر در کلمه‌‏اي حرف زائد بود چنانچه حرف زائد تکرار حرف اصلي باشد، مثل: سلّم و جلبب در وزن نيز حرفي که مقابل حرف تکرار شده قرار مي‏گيرد، تکرار مي‏شود. مانند: سلّم = فعّل و جلبب = فعلل و اگر چنين نبود خود زائد را در وزن مي‏‌آورند. مانند: عالم = فاعل و معلوم = مفعول. 3 -حرکت هر کدام از حروف وزن بايد مانند حرکت همان حرفي باشد که در مقابل آن قرار مي‏گيرد. بنابراين علم بر وزن فعل و عليم بر وزن فعيل و علوم بر وزن فعول خواهد بود مگر اينکه حرکت بر اثر قواعد اعلال و غيره که خواهد آمد، تغيير کرده باشد که در اين صورت حرکت اصلي مراعات مي‏شود . مثلا: مي‏گوييم قال بر وزن فعل است؛ زيرا در اصل قول بوده است و نيز مي‏گوييم: يمدّ بر وزن يفعل است زيرا در اصل يمدد بوده است و همينطور... . 4 -اگر در کلمه‌‏اي حرف مشدد که نمودار دو حرف همجنس است باشد با مراجعه به کلمات همجنس بايد ببينيم آن دو حرف هر دو اصليند يا هر دو زائد يا يکي اصلي و ديگري زائد در صورت اول وزن را بدون حرف مشدد مي‏آوريم. مانند: مرّ (مرور کرد) که مي‏گوييم بر وزن فعل است و در صورت دوم همان زائد مشدد را در وزن مي‏آوريم مانند اجلوّاز (بهم چسبيدن) که مي‏گوييم بر وزن افعوّال است و در صورت سوم هر گاه نتوان تشخيص داد که حرف اول از دو حرف همجنس زائد است يا دوم هر کدام از (ف-ع-ل) وزن را که مقابل آن حرف قرار گرفته باشد مشدد مي‏کنيم. مثلا: مي‏گوييم سلّم بر وزن فعّل و احمرّ بر وزن افعلّ است و هر گاه بدانيم کداميک از آن دو زائد است و کدام اصلي وزن را بدون حرف مشدد مي‏آوريم. مثلا مي‏گوييم سيّد بر وزن فيعل است و عليّ بر وزن فعيل. 5 -اگر بعضي از حروف اصلي کلمه طبق قواعد اعلال و غيره که خواهد آمد حذف شود از وزن نيز حرفي که مقابل آن است حذف مي‏شود مثلا: مي‏گوييم قل (بگو) از قال يقول بر وزن فل و هب (ببخش) از وهب يهب بر وزن عل و ف (وفا کن) از وفي يفي بر وزن ع است. 6 -اگر در کلمه‌‏اي قلب قلب مکاني واقع شده بود يعني ترتيب اصلي فاء و عين و لام بهم خورده بود در وزن نيز ترتيب (ف-ع-ل) بهم خواهد خورد  مثلا مي‏گوييم جاه بر وزن عفل است زيرا با مراجعه به کلمات همجنس آن از قبيل وجه وجيه وجاهت و غيره معلوم مي‏شود. ج عين الفعل و ا که منقلب از واو است فاء الفعل مي‏باشد فايده دانستن وزن کلمات تشخيص حروف است که بوسيله آن مي‏توان نوع و بناء + کلمه را شناخت. تبصره در کلمه حرفي را که برابر ف است فاء الفعل‏ ، حرفي را که مقابل ع است عين الفعل، ‏و حرفي را که مقابل ل است لام الفعل مي‌‏نامند لام الفعلهاي رباعي را لام الفعل اول و دوم و لام الفعلهاي خماسي را لام الفعل اول دوم و سوم ناميده‌‏اند. ******************* پرسش و تمرين‏ 1- وزن چيست؟ 2 - با رعايت قواعد 1 و 3 وزن کلمات دسته اول و با رعايت سه قاعده اول وزن کلمات دسته دوم و با رعايت چهار قاعده اول وزن کلمات دسته سوم و با رعايت تمام قواعد وزن کلمات دسته چهارم از کلمات زير را معين کنيد. دسته اول کرم کتب فرس قفل کتف عضد صعب عنب ضرس دسته دوم عالم علماء علامه مخارج خروج اسلام مسلم دراهم دريهم دحراج تدحرج دسته سوم غفار جعفري تعلم خراج سلم قرار مقر مداد مد استمد مدن تمدن جيد لين علوي نبي وفي خدام جبار قوي دسته چهارم ق با توجه به وقي وقايه سل با توجه به سال و سؤال حادي با توجه به واحد وحده توحيد ايس با توجه به ياس يؤس يائسه طامن با توجه به طمان اطمان اطمئنان. 3 -با توجه به تمام قواعد وزن وزن کلمات زير را معين کنيد استعلام معلم متعلم احسان استحسان تحسين تکامل استکمال کمال کميل مکمل کملين. 4 -فاء عين و لام الفعل کلمات زير را معين کنيد کلام تکلم استسلام استغفار غفار صبور سؤال تفؤل فعال سفرجل رجيل درهم زبرج صدر کريم. 5 -اسم رباعي مجرد داراي شش وزن است فعلل فعلل فعلل فعلل فعلل فعلل و اسم خماسي مجرد داراي چهار وزن فعللل فعللل فعللل فعللل با توجه به اوزان فوق بناء کلمات زير را معين کنيد جعافر قذعمل دراهم زبرج قرمز جحمرش ثعلب. 6 -حروف اصلي و زائد کلمات موزون زيرا را معين کنيد احمار افعال توکل تفعل استيحاش استفعال اجاره افاله و فعاله صبور فعول ميثاق مفعال توکيل تفعيل تقاعد تفاعل تجاره فعاله جولان فعلان کراهيه فعاليه ضروره فعوله جهور فعول حوقل فوعل شيطنه فيعله تمسکن تمفعل استحي استفل مقضي مفعول مهدي مفعول يخشون يفعون ملي فعيل مبيع مفعل‏.
0 💎 6k+ 🧐 2 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
ابنیه‌ی کلمه‏   کلمه در زبان عربي داراي شش بناء است زيرا يا سه حرف اصلي دارد که به آن «ثلاثي» مي‏گويند و يا چهار حرف اصلي که به آن «رباعي» گفته مي‏شود و يا داراي پنج حرف اصلي است که آنرا «خماسي» ناميده‌‏اند. هر کدام از اين سه قسم يا بدون حرف زائد است که به آن «مجرد» مي‏گويند و يا داراي حرف زائد است که «مزيدٌ فيه» ناميده مي‏شود. به مثالهاي زير توجه نماييد: 1. ثلاثي الف) مجرد: علم، رجل ب)  مزيد: اعلم، رجال 2.رباعي الف) مجرد: دحرج، جعفر ب)  مزيد: تدحرج، جعافر 3.خماسي الف) مجرد: سفرجل ب)  مزيد: خندريس *توجه کنيد خماسي بودن مختص به اسم است و فعل يا ثلاثي است يا رباعي‏. ******************* پرسش و تمرين ‏1 - فرق بين مشتق و جامد اصل و مشتق اصل و جامد را بيان کنيد. 2 - سه دسته کلمات همجنس ذکر کنيد. 3 - بناء کلمات زير را معين کنيد «حسن، حسين، صابر، صبر، درهم، دراهم، دريهم، خرج، خروج، خارج، قمطر، قرطعب، برثن، صدق، صديق». 4 - اسم چند بناء دارد و فعل چند بناء براي هر کدام از ابنيه چند مثال جديد بزنيد.  
1 💎 1.4k+ 🧐 2 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
حروف اصلی و زائد   از حروف کلمه حرفي را که در تمام کلمات همجنس آورده شود «حرف اصلي» و آنرا که در بعضي آورده شود نه در تمام حرف زائد مي‌‏نامند. مثلا: در کلمات علم، عالم، معلوم، عليم، اعلم و... حروف «ع ل م» اصلي و بقيه زائدند.   در دسته‏‌هاي زير حروف اصلي و زائد را معين کنيد «خروج، خارج، اخراج، مخرج، خرج، خراج، خراج، مخارج، صبر، اصطبار، صبور، صابرين، يصبر، اصبر، صابر، سؤال، مساله، سائل، مسائل، مسؤول و سؤالات».
0 💎 939 🧐 0 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب
دسته بندی نشده
از در 19 آذر
جامد و مشتق‏   کلمه يا جامد است يا مشتق. جامد :  کلمه‏‌اي است که از کلمه ديگر گرفته نشده باشد، يعني حروف آن ابتداء از حروف الفباء گرفته شده باشد. مانند: حجر (سنگ)، علم (دانستن)، عسي (اميد) است . مشتق :  کلمه‌‏اي است که از کلمه ديگر گرفته شده باشد. مانند: احجار (سنگها)، معلوم (دانسته شده)، عالم (دانا)، علم (دانست). کلمه‏‌اي را که مشتق از آن گرفته شده باشد جامد باشد يا مشتق اصل آن کلمه مي‌‏نامند . از يک اصل کلمات چندي گرفته مي‏شود اصل و مشتقات آنرا «کلمات همجنس» مي‏گويند.
0 💎 528 🧐 2 ❤️ 0 دیدگاه
ادامه مطلب