علی حسنی صدر
در 23 مهر
52 🧐
#خاطره
خیلی خوش برخورد بودن اصلا انتظار این برخورد رو ازشون نداشتم.
با موتور دور میدون به سمت خونه درحال حرکت بودم، چیزی حواسم رو پرت کرد خیره شدم و با تعجب تماشا میکردم، نگاه عمیقی که با بوق مُمتدّ ماشین های دور میدون بهم خورد، رفتم پیششون هفت نفری ریختن سرم، سلام عمو! سلام عمو! خیلی خوش اومدین، بفرمایید شربت، عمو بیسکویت هم داریما!
یه ایستگاه صلواتی کوچیک که ظاهرا هیچی نداشت، نه اسپیس، نه کتیبه، نه سیستم صوت، هیچی!!!
همه دار و ندارشون یه میز یه پارچه مشکی با یه کلمن آبی با طرح قو بود.
پول تو جیبی هاشون که برای خرید بستنی و خوراکی خودشون بود و خرج خرید لیوان و شربت بیسکوییت کرده بودند، توی گرمای ساعت سه بعد از ظهر خنکای شربت آلبالوشون خیلی چسبید.
خیلی باهم صحبت کردیم یکی شون انقدر خوش خنده بود که با هر شوخی از شدت خنده پخش زمین میشد.
بهشون گفتم شما که هیچی ندارید برید تو موکب های بزرگتر اونجا نوکری کنید اینجا بهتون سخت میگذره اذیت میشین گرمای آفتاب اذیتتون میکنه.
امیر هادی لیدر تیمشون بود برگشت و گفت:
درسته ما هیچی نداریم ولی امام حسین که داریم، بذار بخاطر امام حسین اذیت بشیم!!!
اول از این حرفش خیلی جا خوردم اما حرفش یه درس فراموش نشدنی به من داد، این #نیّت آدماست که به کارها ارزش و آبرو میده نه پول و امکانات.
"بچه های شهرک شهید نوری"
#بچه‌های_شهرک
ابعاد: 1280 x 864
سایز فایل: 195.69 کیلوبایت
  (2)
Loading...
  (1)
Loading...
3